Deprecated: Methods with the same name as their class will not be constructors in a future version of PHP; plgContentJComments has a deprecated constructor in /home/titreazad/domains/titreazad.ir/public_html/plugins/content/jcomments/jcomments.php on line 25
چاپ
دسته: شکرستان
بازدید: 2309

نماز شب با طعم طالبی-آن چه می خوانید ، خاطره ای است از یکی از رزمندگان غواص در سال های دفاع مقدس :

اوایل سال 65 در پایگاهی بنام شهید شاكری كه در حاشیه ی رود كارون نزدیك خرمشهر، قرار داشت،آموزش های ویژه ی غواصی ما شروع شد كه به اقرار همه ی همرزمان ، روزهای آموزش غواصی شهید شاكری ، از بهترین و پرخاطره ترین روزهای جبهه بود.

شوخی ظریفی متداول بود كه بچه ها، وقتی به هم می رسیدند، عنوان می كردند كه بابا این نماز شب هم عجب عطشی میاره...و اونوقت شنونده هم طبعا جملاتی شبیه به این را تكرار می كرد: پیف پپف ،بوی ریا بلند شد... و متعاقب آن خنده و...

شبی، با حمید شریفی، تصمیم گرفتیم واقعا نماز شب بخونیم . به دلیل وجود پشه های حرفه ای و آموزش دیده، هرگز امكان خوابیدن در داخل فضای بسته نبود، به همین دلیل، شب ها بر بالای پشت بام محل اجتماعات ،می خوابیدیم . نیمه ی شب ، یكدیگر را بیدار كرده ،به نرمی از نردبانی كه قبلا قطعه ی كامیونی شاید بوده ، پایین آمدیم ، وضو گرفتیم و ذكر گویان به داخل سالن اجتماعات یا همان حسینیه ، وارد شدیم ...سالنی بزرگ بود كه شاید به منظور انبار،ساخته شده بود ، ابتدای درب ورودی حسینیه، چادری برزنتی نصب شده بود كه حكم كفشكن را داشت . یخدانی كه معمولا برای نگهداری یخ از آن استفاده می شد هم در همان چادر قرار داشت...

وقتی وارد شدیم ، رایحه ی مسحور كننده ی میوه ای به نام طالبی ، نظرمان را به سمت یخدان معطوف كرد. به حمید گفتم : عجب بویی میده لامصب ... درب یخدان را باز كردیم و متوجه وجود تعداد زیادی طالبی سرد شده ، شدیم... وقتی به خود آمدیم كه تعداد زیادی از طالبی ها، با دست پاره شده بودند و به شیوه ای كاملا مرگبار، خورده شده بودند.حمید گفت:بریم دیگه جا ندارم .-گفتم : نماز شب؟ گفت: من با این دل پر توان خم و راست شدن اونم یازده ركعت رو ندارم...یادمان رفت آثار جرم را محو كنیم.

برگشتیم ، به آرامی بر پشت بام ... و ادامه ی خواب را اجرا كردیم.

صبح ، همه دنبال عوامل نفوذی ای بودند كه به یخدان طالبی پاتك زده... من و حمید، از درب وارد شدیم ، خندیدیم و من گفتم : بابا این نماز شبم اونجور كه شماها می گین ، عطش نمیاره ... الان خود ما دیشب برای نماز شب پاشدیم، اصلنم عطش نداریم...

گفتیم و انگار بلا گفتیم . همه به سمت ما هجوم آوردند و بعد از یك دادگاه فرمایشی (به طنز) ما دونفر محكوم به نخوردن طالبی و حضور در هنگام صرف سایر رفقا در مجلس طالبی خوردن شدیم.

وقتی هواگرم شده بود و خورشید وسط آسمون ، خود نمایی می كرد، طالبی های سرد، تقسیم شد و ما دونفر، فقط شاهد خوردن دیگران بودیم و تقریبا همه با ولع می خوردند و از اینكه خیلی می چسبه ، تعریف می كردند...(به قول ما مشهدی ها جیزك می دادن)

راوی: عماد سماوات

بر گرفته از کانال تلگرامی طنزهای جبهه با آدرس :

https://telegram.me/joinchat/C-pCZT6WX4uo_orgnU8KoQ