بدل سازی و رقیب تراشی یکی از حقه های دیرین دشمنان اسلام است که در زمان امام حسن عسکری(ع) نیز به راهکاری برای نجات خلفای جور از خطر آن حضرت(ع) تبدیل شد.

به گزارش تیتر آزاد به نقل از آناج، یادش می آمد زمانی که کاروان کوچک فرستادگان دارالحکومه به همراه او و پدر بزرگوارش امام علی النقی(ع) از دروازه مدینه بیرون می آمدند، زن و مرد و پیر و جوان مدینه گریه می کردند و او شگفت زده بود که چرا؟ اگر این مردم امام خود را می خواهد و به اسارت او معترضند چرا بر نمی آشوبند؟ چرا به گریه اکتفا می کنند؟ مگر نه این است که محبت امام ایثار می طلبد و اطاعت از امام نثار مال و جان را اقتضاء می کند؟ آیا اینان متوکل را نمی شناسند و با شهوت پرستی هایش آشنا نیستند؟ ...

ناگاه صدای مهربان پدر او را به خود می آورد: فرزندم حسن! به چه می اندیشی؟ و او نگاهش را به چشمان مهربان پدر می انزد و زیر لب زمزمه می کند "حسبناالله و نعم الوکیل" ... این چنین امام یازدهم شیعیان در سنین کودکی از شهر پیامبر(ص) جدا شده و به اجبار کین راهی سامرا می شود.
بدل سازی حقه ی دیرین دشمنان دین
امام حسن عسکری(ع) نیز مانند پدران بزرگوار خود همواره در راستای اجرای اوامر خداوند و معرفی اسلام واقعی می کوشید که این برای خلفای جور وقت بسیار سنگین می آمد به طوری که ایشان نیز به همراه پدر بزرگوارشان امام علی النقی(ع) در سامرا تحت نظر دارالحکومه قرار داشته و بیشتر عمر خود را در اسارت زندان به سر بردند.

یکی از حقه ی های دشمنان اهل بیت(ع)در مهار یازدهمین امام شیعیان، ایجاد تردید در امامت وی و رقیب تراشی برای ایشان بود؛ تا جایی که با معرفی برادر ایشان به عنوان امام بعد از امام دهم(ع)، در عوام چنین ذهنیتی ایجاد کردند که هر بار به ابو جعفر (برادر امام حسن عسکری(ع)) می رسیدند، از امامت او سخن به میان می آوردند اما امام علی النقی(ع) با واکنش های روشنگر همواره سعی داشتند این توطئه را خنثی سازند و می فرمودند "رهبر شما پس از من، فرزندم حسن است".

در زمان امام یازدهم تعلیمات عالیه قرآنی و نشر احکام الهی و مناظرات کلامی جنبش علمی خاصی را تجدید کرد، و فرهنگ شیعی - که تا آن زمان شناخته شده بود - در رشته های دیگر نیز مانند فلسفه و کلام باعث ظهور مردان بزرگی چون یعقوب بن اسحاق کندی، که خود معاصر امام حسن عسکری(ع) بود و تحت تعلیمات آن امام، گردید.

زیبای روم در انتظار وصال امام شیعیان

مسلمانان به تازگی از جنگی دیگر با رومیان بازگشته بودند و اینک در بازار برده فروشان بغداد همهمه ای تازه بود؛ کنیزانی را که به اسارت درآمده و به عنوان غنیمت نصیب جنگاوران شده بودند، برای فروش عرضه می کردند.
بشربن سلیمان طبق فرموده امام علی النقی (ع) از سامراء حرکت کرده بود و اینک که به بغداد رسیده بود، شتابان در پی برده فروشی به نام "عمرو بن یزید" بود تا ماموریتی را که از جانب امام خود بر عهده داشت، به انجام رساند. او که از فرزندان ابوایوب انصاری و از شیعیان خاص امام هادی(ع) بود، از دیرباز با برده فروشان آشنایی داشت و خود نیز گاهی در این تجارت با آنان سهیم می شد. از این رو عمرو بن یزید را به سادگی پیدا کرد و در گوشه ای چشم انتظار ایستاد.
زنان و دخترکانی چند عرضه شدند و به سادگی به فروش رسیدند و اینک کنیزی با چهره و لباس و حرکاتی آشنا، از خیمه بیرون آورده شده بود؛ بشر به یاد می آورد که تمام خصوصیات این کنیز با صلابت و با وقار، توسط مولایش امام هادی(ع)، برایش شرح داده شده بود.

حتی جامه ی حریر سراپا پوشیده ی او و امتناع او از نزدیک شدن مشتریان و جمله ای که به زبان رومی تکرار می کرد.

خریدارانش فراوان شده بودند و قیمتی استثنایی را برای خرید او پیشنهاد می کردند اما او که نگرانی در نگاهش موج می زد و انتظاری کشنده بر جانش چنگ انداخته بود، هربار به عمرو بن یزید التماس می کرد که منتظر بماند تا خریدار مورد نظر او پیدا شود.
بشر بن سلیمان نزدیک شد و نامه ای را که توسط امام(ع) برای کنیزک نوشته شده بود به او تسلیم کرد. ناگهان دخترک از شادی فریاد کشید و بی اختیارنامه را روی چشمان زیبایش نهاد و به شدت گریست. قلبش به شدت می طپید و هیجانی عجیب سراپایش را احاطه کرده بود.

برده فروش که همچون دیگران از این واقعه شگفت زده بود، رو به بشر بن سلیمان کرد و گفت: هان! در این نامه چه نوشته شده بود که کنیزک را اینگونه بیتاب کرد؟! بشر گفت: نامه به زبان رومی نوشته شده است و از محتوای آن بی اطلاعم.

من این نامه را از طرف یکی از اشراف و بزرگ زادگان عرب برای او آورده ام و بنگر که اگر کنیز به صاحب این نامه راضی است، آن را برایش خریداری کنم. کنیز پیش آمد و به عمرو گفت: سوگند به خدا که اگر مرا به او نفروشی خود را هلاک خواهم کرد.

برده فروش راضی شد و کیسه ای زر گرفت و کنیز را به بشربن سلیمان سپرد. در کیسه ی زر 220 اشرفی بود که امام هادی(ع) خود آن را شمارش کرده و به بشر سپرده بود. در راه وقتی بشر از اسم و رسم آن بانوی بزرگوار پرسید، فرمود: من ملیکه دختر شیوعا فرزند قیصر روم هستم و مادرم از فرزندان شمعون، وصی حضرت عیسی(ع) است. زمانی که جدم قیصر خواست مرا به عقد فرزند برادر خود درآورد، ناگهان معجزه ای رخ داد و دو بار مجلس عقدی که ترتیب داده بودند در هم ریخت و فرزند برادر قیصر از تخت بر زمین افتاده و بیهوش شد.

من همان شب حضرت عیسی(ع) و جدم شمعون را به همراه پیامبر اسلام(ص) در خواب دیدم که در قصر جدم به منبری از نور بالا رفته بودند.

آن شب حضرت محمد(ص) رو به حضرت عیسی(ع) کرده و فرمودند: یا روح الله! آمده ایم که ملیکه فرزند وصی تو شمعون را برای این فرزند سعادتمند خود خواستگاری نماییم و اشاره به جوانی که در کنار خود ایستاده بود، نموده و نامش را حسن بن علی عسکری(ع) فرمودند.

بشر پرسید: آیا تو حسن بن علی(ع) را می شناسی؟ ملیکه در حالی که رنگی از حیا در چشمانش موج می زد، فرمود: از آن شب که در خواب او را در کنار جد بزرگوارش رسول خدا(ص) دیدم، قلبم کانون محبت او شده، چهره اش را همواره در نظر دارم و لحظه ای او را از یاد نمی برم ...
راه بین بغداد تا سامرا برای ملیکه ی جوان مثل یک پرواز خیال انگیز طی شد و زمانی که به دنبال بشر در کوچه پس کوچه های شهر محبوبش قدم نهاد، احساس کرد به دنیایی دیگر وارد شده و بوی بهشت را با تمام وجودش استشمام می کند.

لحظاتی بعد وقتی کنار در امام هادی(ع) ایستادند، "کافور" خادم را در انتظار خود یافتند؛ کافور به دستور امام هادی(ع) ملیکه را به اتاقی خاص هدایت کرد. لحظات تنهایی و چشم انتظاری به او فرصتی می داد تا همه خاطرات دیرینی را که او را به این خانه پیوند داده بود، در نظرش مجسم شود. یادش می آمد شبی که حضرت زهرا(س) را در خواب دیده، به دامانش درآویخته و با چشمانی اشکبار از هجران فرزندش امام حسن عسکری(ع)، به او شکایت کرده بود. زهرای اطهر(س) به او فرموده بودند: اگر میل داری خداوند از تو راضی باشد و فرزندم حسن به دیدار تو بیاید، شهادت بده که خدایی جز خدای یکتا نیست و محمد(ص) فرستاده، پیامبر و برگزیده ی اوست.

چند لحظه در تنهایی گذشته بود که صدای در برخاست؛ ملیکه سربرداشت و التهاب آلود به در چشم دوخت. در باز شد و اندام رسای امام حسن عسکری(ع)، در قاب در، چشمان پرفروغ او را نوری تازه بخشید؛ لبخندی مهرآمیز چهره ی زیبای امام(ع) را زیباتر ساخته بود. ملیکه بی اختیار زمزمه کرد : "اشهد ان لا اله الا الله، اشهد ان محمدا رسول الله".
بشارت باد به مهدی صاحب زمان (عج) ...

آن شب وقتی که امام علی النقی(ع) عقد و پیمان همسری بین امام حسن عسکری(ع) و کنیز آزاد شده ی خویش برقرار می کرد، رو به او کرده فرمود: نرجس! تو را بشارت باد به فرزندی که بر شرق و غرب گیتی سیطره یابد و زمین را از عدل و داد پرکند پس از آنکه از جور و ستم آکنده شده باشد.

برگرفته از کتاب" آخرین خورشید پیدا"