حضرت عباس(ع) و یارانش در این روز به دستور امام برای رفع تشنگی اهالی کاروان به طرف فرات رفتند و در آنجا جنگی میان آنها و نگهبانان شریعه درگرفت.../ قدم به قدم با تاریخ واقعه کربلا
به گزارش تیترآزاد، چنانچه در وقایع روز هفتم آمده است، بستن آب به طور رسمی از روز هفتم محرم آغاز شد و در این روز لشکریان و افراد بسیاری به دستور ابن زیاد به کربلا آمدند و تعداد لشکریان دشمن بسیار شد. با فرا رسیدن روز هشتم محرم سال 1437 قمری، گلچین خبرآنلاین از وقایع مربوط به این روز در سال 61 هجری قمری را به نقل از پژوهش های دکتر محمدرضا سنگری در ادامه می خوانید.
حوادث روز هشتم محرم
فرمان جدید عبیدالله: با دریافت نامه ی جدید یزید و دادن اختیارات کامل به عبیدالله، وی بر اساس نامه ی یزید دستور داد:
۱. تعداد جاسوسان افزایش یابد و همه جا را زیر نظر بگیرند.
۲ . آخرین نیروها از کوفه به کربلا اعزام شوند.
۳. مراقبت شدید و دستگیری عناصر مشکوک و متهم و مجازات سنگین آنان.
۴. کشتن بدون درنگ.
۵. ارسال آخرین اخبار بی هیچ وقفه به شام. (از کوفه به شام)
توصیف امام در روز هفتم و هشتم: یکی از سربازان سپاه عمرسعد که همراه با چهار هزار نفر به کربلا آمده بود می گوید: ما چهار هزار نفر قرار بود به سر زمین دیلم (بخشی از سرزمین های شمالی ایران) اعزام شویم، اما عبیدالله ما را به کربلا فرستاد. من در کربلا اباعبدالله را در حالی که موی سر و محاسن او سیاه بود ملاقات کردم. امام پاسخ سلام مرا داد(اندکی صدای امام تو دماغی بود!) شهاب بن خراش که این نکته را از زبان یکی از اقوامش ـ همان که در کربلا بوده است ـ نقل می کند، می گوید وقتی برای زیدبن علی باز گفتم: از این سخن که اباعبدالله صدایش اندکی غُنّه (تو دماغی) بوده است شگفت زده شد. امام به آن شخص گفته بود انگار قصد دارید امشب به سپاه من دستبرد بزنید.
آب آوردن ابوالفضل العباس: وقتی تشنگی در خیمه ها بالا گرفت امام برادرش عباس را فراخواند. وی بر اسب نشست و همراه سی نفر سواره و بیست نفر پیاده رهسپار شریعه شد.
حرکت در دل شب بود و بیست مشک که باید پُر می شدند. علی اکبر نیز همراه عموی خویش بود. پرچم را نافع بن هلال جملی در دست داشت. گروه امدادی آب رسان به کنار فرات رسیدند. عمروبن حجّاج زبیدی که با ۵۰۰ نفر نگهبان فرات بود فریاد زد کیستید؟ برای چه آمده اید؟
نافع بن هلال پاسخ داد: منم نافع بن هلال. آمده ایم آب بنوشیم، آبی که بر همگان حلال است.
عمروبن حجّاج گفت: خوش آمدی، بنوش!
نافع گفت: هرگز! یه قطره نخواهم نوشید تا وقتی حسین (ع) تشنه است.
عمرو گفت: نه، اجازه نمی دهم، ما را اینجا گماشته اند تا حسین آب ننوشد.
نافع به یاران گفت: مشک هایتان را پر کنید. پیاده ها مشک ها را پر کردند.
عمروبن حجّاج حمله کرد. جنگی کوتاه در گرفت. در حال جنگ، پیادگان مشک ها را پُر کردند. چند تن از نگاهبانان کشته شدند و از یاران امام کسی شهید نشد. رزم ابوالفضل العباس در این نبرد کوتاه یاران را سرشار شجاعت کرد. برخی گفته اند لقب «سقایت» از این لحظه به ابوالفضل العباس داده شد.
پس از اینکه آب به خیمه ها رسید سهم هیچکس بیش از یک بار نوشیدم نشد.
بازگشت فراس بن جعده از میان یاران امام: این شخص با اباعبدالله الحسین (ع) همراه شد. پس از مذاکرات امام و عمرسعد، امید به صلح و حل مسئله داشت. وقتی عزم و ایستادگی امام را دید و دریافت که ماندن و کشته شدن قطعی است از امام اجازه ی بازگشت گرفت و از کربلا بیرون رفت!
خطبه خوانی ابا عبدالله: پس از محاصره شدید و تشنگی ـ گویا در روز هشتم ـ امام مقابل دشمن آمد و در حالی که بر شمشیر تکیه داده بود، یک بار دیگر خود رابه دشمن شناساند و پس از معرفی پیامبر به عنوان جد و پدرش علی (ع) و عموهایش و مادرش، پرسید با اینکه می دانید من کیستم چرا قصد کشتن مرا دارید؟
گفتند: این همه را می دانیم اما نمی گذاریم قطره ای از آب بنوشید تا از تشنگی بمیرید.
اهل حرم با شنیدن این سخنان گریستند و شیون کردند. امام فرمود: آرام باشید که بعد از این بسیار خواهید گریست. ( این ماجرا را برخی به بیش از تاسوعا نسبت داده اند که دقیق تر آن است که این خطبه ی امام در روز عاشورا بوده است.)
آخرین نامه ی عمر سعد به عبیدالله: عمر سعد، گزارش کربلا را به عبیدالله نوشت و عبیدالله با خواندن نامه ی عمرسعد گفت: این نامه گواه اندرزگویی عمر سعد است به امیر خویش. من آن را می پذیرم(رفتن حسین را). شمر که در مجلس بود برخاست و گفت: حسین اکنون در سرزمین تو و کنار توست. آیا از او می پذیری که از اینجا برود. به خدا سوگند اگر برود دیگر به او دست نمی یابی. آنگاه او قوی و تو ضعیف خواهی بود. با بازگشت حسین موافقت نکن که نشانه ی ناتوانی و سستی است، باید او و یارانش تسلیم حکم تو شوند. پس از تسلیم، هر گونه خواهی می توانی رفتار کنی (ببخشی یا بکشی). من شنیده ام عمر سعد کوتاهی می کند و با حسین میان دو لشکر نشست و گفت و گو برگزار می کند.
عبیدالله گفت: نظر تو درست است.
فرستادن شمر به کربلا: عبیدالله پس از این گفت و گو، نامه ای نوشت و به شمر ذی الجوشن سپرد تا به کربلا برساند. در نامه نوشته شده بود: باری، تو را نفرستاده ام تا شانه از زیر کار خالی کنی. تو به آرامش و صلح و آسایش دل بسته ای. اگر حسین و یارانش تسلیم شدند آنها را نزد من بفرست و گرنه، بر آنها حمله ور شو پس از قتل آنان، اعضای بدنشان را قطعه قطعه کن. پس از کشتن حسین بر سینه و پشت وی اسب بتاز که وی ناسپاس و سرکش و گستاخ و بیدادگر است. اگر به دستور من عمل کردی پاداش فرمانبر مطیع را دریافت خواهی کرد و اگر چنین نمی کنی، سپاه را به شمر بن ذی الجوشن بسپار که فرمان لازم را به او داده ایم.
عبیدالله زیاد به شمر گفته بود اگر عمر سعد پذیرفت که با حسین بجنگد مطیع او باش وگرنه، گردنش رابزن و سرش را به کوفه بفرست و خود فرماندهی سپاه را عهده دار باش.
نوشته اند: عبیدالله بن زیاد، حویرة بن یزید تمیمی را مأمور کرد که به محض رسیدن نامه به عمرسعد اگر برای جنگ اقدام نکرد او را بگیرد و در بند بکشد.
شمر با این زمینه سازی و با استفاده از موقعیت و روحیات عبیدالله بن زیاد، به سمت کربلا حرکت کرد.
ادامه دارد ...
انتهای پیام/