Deprecated: Methods with the same name as their class will not be constructors in a future version of PHP; plgContentJComments has a deprecated constructor in /home/titreazad/domains/titreazad.ir/public_html/plugins/content/jcomments/jcomments.php on line 25

شعری زیبا به مناسبت زادروز دکتر بسکی بحضورتان عرضه میکنیم.

 به گزارش تیتر آزاد، محمد حسین صفری رودبار نویسنده و کارگردان آزادشهری به مناسبت زادروز دکتر بسکی شعری زیبا را سروده است که بحضورتان عرضه میکنیم. 

 محمد حسین صفری در این باره گفت: اخیرا تصویری از دکتر بسکی دوست داشتنی ، دیدم که روی تخت بسته شده و پشت پنجره قرار گرفته بود تا آفتاب بگیرد این عکس به قول صالح کاهانی شبیه یک تابلوی نقاشی جلوه می نمود اگرچه بسیار ناراحت کننده بود .

Untitled

چنان تحت تاثیر این عکس قرار گرفتم که قطعه زیر حاصل این دلگرفتی و آزردگی خاطر از روزگار نابسامان شد. آن را تقدیم می کنم به بابا بسکی و تمامی دوستدارانش .

" دیده بان در برف "

...
" ب " مثل " بسکی "
" سین " مثل " سرای گاندی "
" کاف " مثل " کاووس "
" ی " مثل " یار " ... .
...
شبیه " انجیلی " کهنسالی شده ای
در زیستگاه ملی " پلنگ های هیرکانی ام "
با ریشه های " هزاران ساله "
بلند چون افراهای آفتاب گیر " افراتخته "
عمیق چون دره های مینیاتوری " سولوکلی "
استوار چون سلسله کوههای روشن " البرز ".
...
حالا می توانم کهنسال تر ببینمت
با " خزه "های شبنم گرفته بر آبشار گونه هایت
و با تو برسم به نحیف ترین درختان میانه ی راه
برای جستجوی " کبک "هایی که در برف هم از تو نمی گریزند .
...
از باد شنیدم که " آهوان " دشت های " میرزابایلو"
برای سبزینگی اندام نحیف استخوانی ات
ختم " آفتاب " گرفته اند .
با " قاپلان های " دو سوی " جاده " دویدیم
تا سمت خانه ات پرچینی بسازیم
برای نیامدن " مرگ ".
...
روزها کوتاه
شب ها کوتاه
ساعت ها پر تلاش
و مرگ دور و دور تر
ای " دیده بان سپید موی "...
...
" شوکای " پیر هنوز هم می شناسدت
و آن " خرس قهوه ای " مادر .
تا وقتی تو هستی
نه درختان ، فراموشی خواهند گرفت
نه " خرس های قهوه ای "
نه " قاپلان "های گریزپا
نه آهوان دشت های " میرزابایلو"
نه " کبک "های خوش خرام " سولگرد ".
....
هنوز هم تو را در خواب می بینم
با " اسب های وحشی آشوراده "
پناه درختان " اورس " می نشینی
با ریشه هایی فزون
در عمق " آبهایی زیرزمینی "
به دیده بانی " قُله ی آلوباغ "
تا مباد نیش " تبری " کمر " بلوط "های همسالت را بشکند
تا مباد زخم نیشدار " گلوله ای "
" آهوی ماده ای " را بی شوهر نماید .
....
" قورباغه های جنگلی " هم بهانه می گیرند
وقتی در آغوش باران خورده ی " مادرسو " می نشینی
با " گاوماهی های " رودخانه کشتی می گیری
با " مارماهی ها " می رقصی
وقتی " همای سعادت " از فراز پیشانی به برف نشسته ات عبور می کند
تو شبیه " گوزنی " می شوی
که بوسه بر پای دیده بانش می زند.
...
اینجا همه آرامش دارند
" خوک "های وحشی شارلق
" درختان آزاد "
" تشی "های سرگردان
" لاک پشت های چهارچنگالی "
و من
من که با تو سرشار می شوم از " عقاب های طلایی "
از "خرمندی "های شبنم پوش
از پیچ های سبز " امین الدوله ".
....
تو که می خندی
" مه " شروع می شود
از ارتفاع بلند منطقه ی حفاظت شده ی " آلمه " می گذرد
با " سمورهای جنگلی "
به چشم های تو می رسد .
...
چه نشسته ای " دیده بان سپید پوش " ؟
چرا بسنده کرده ای به " آفتاب پشت پنجره " ؟
می خواهی دل " سرخدارها " بشکند
یا آنکه " خزر " آشوب کند
" آگامای صخره ای " سکته کند ؟
مگر نمی بینی هنوز هم " می سوزد "
بالهای " بارانک های قزقلعه "
مگر صدای پای " آتش " را نمی شنوی
فریاد " زنبورها " را حس نمی کنی
سوگواری " ملخ ها " را نمی بینی ؟
چه نشسته ای " دیده بان پیر "
برخیز
اندام استخوانی نحیفت را به آفتاب گسترده در شانه های " تنگه گل " بسپار
بگذار " اسب های وحشی ترکمن " با تو یورتمه بتازند .
....
من با " قرقاول ها "
شقایق ها
و نیزارها
در مرتعی صعب العبور نشسته ام
تا تو بیایی
برسی
برای " بارانک "های غمگین سرودی بخوانیم
ترانه ی آبی " بالابان ها " را بشنوی
پایکوبی " گربه های پالاس " را ببینی .
...
من دچار " حریق " می شوم دیده بان
اگر تو نباشی
اگر تو نیایی
من و تمام " سیاه تلوها "
تمام " نسترن ها "
تمام " پیچ های امین الدوله "
دچار می شویم
اگر تو نخندی
و دستهایت را برای خنکای " آبشار لوه " تکان ندهی
لبخندت را از چشم های مه گرفته ی " نمدار " برداری
رویت را از دامن چین دار " لُهندر" بگیری
ما دچار می شویم
دچار همان " حریق " به خاکستر نشسته ای که کابوس هماره ی ما شده است .
....
حالا وقت آن است
ابزار " پزشکی ات " را برداری
و با من بیایی
به محدوده " دیوار کجی "
" دگرمانلی "
" قزقلعه "
حالا وقت آن است
" تختت " را زمین بگذاری
" بیماری " منحوس آمده در آستانه ی خانه ات را چال کنی
پنجره را رها نمایی
خانه را به حال خودش واگذاری
و با من بیایی
در میهمانی زلال " سیاه ماهی ها "
جشن بهارانه ی درختان " ممرز"
" داردوست های " خزان گرفته ...
بیایی و ببینی که تمام قبیله ی " توسکاهای جنگلی "
" سمندرهای کوهستانی "
" روبهان " بازیگوش ترکمن
"موش خرمایی " های " آلماگل "
به انتظارت نشسته اند .
....
ای " دیده بان سپید موی "
روزها کوتاه
شب ها کوتاه
ساعت ها پر تلاش
و مرگ دور و دور تر ...
....
قلب تو " موزه ای " شده است
درمیان دیوارهای صخره ای " قوره قون "
" چشمه "های جنوبی ارتفاعات
در مرغزار ابرپوش " اُلنگ "
قلب تو " موزه ای " شده است
در میان دستهای ما
چشمهای ما
نیازها و دعاهای سبزی که در باغچه های کوچکمان کاشته ایم .
....
قلب تو اگر نتپد
هوای گلستانی من از باد خالی خواهد ماند
قلب تو اگر ندود
" یوزپلنگ های آسیایی " بی انگیزه خواهند بود
قلب تو اگر ندمد
آفتاب روی از " آق سو " خواهد گرفت
قلب تو اگر ...
اگر ...
اگر ....
...
" ب " مثل " بسکی "
" سین " مثل " سرای گاندی "
" کاف " مثل " کاووس "
" ی " مثل " یار " ... .
....
این تمام الفبایی ست که من آموخته ام .
و از تو
زبان " گاوماهی ها " را
از تو زبان " گرگ ها " را
تلاش کن بمانی
ای " دیده بان اهلی "
پس از تو من " دگرمانلی " را ترک نخواهم گفت
پس از تو من " ملخ ها " را آرام نخواهم دید
پس از تو من " تالابی " خواهم شد
خشک و مفلوک
بی رمق
با پرندگانی که از آسمان غبار گرفته ی من نخواهند گذشت .
...
پس از تو یتیم خواهند شد
" قاپلان های " جوان
" آهوان " دختر
" قوچ های " نوزاد
" انجیلی های " نوجوان
" ممرزهای " نونهال
" خرمندی های " نورس
پس از تو
تمام الفبای جنگلی ما فرو خواهد ریخت
" جاده ها " بزرگتر خواهند شد
" ماشین ها " بیشتر
" آتش ها " بیشتر
" دزدی ها "
و " جنگ ها " ...
جنگ های بی سرو ته
جنگ هایی برای رسیدن به آخر دنیا
جنگ هایی که " قرقاول ها " را به وحشت می اندازند .
لطفا برخیز
دیده بان افراهای بلند " افرا تخته "
دره های نجیب " خرس دره "
" توسکاهای " معصوم
بگذار هنوز هم چشمانت موزه بمانند
بگذار این " جاده " در ابتدای دستهای تو درجا بزند
بگذار " خرس ها " سر به پاهای تو بسایند
بگذر " گاو ماهی ها " از دستان تو آب بنوشند
بگذار " لُهندر" " لُهندر" بماند
و " قزقلعه " " قزقلعه "... .
تو اگر نباشی
زبان حیات " هیرکانی " بهم خواهد ریخت .
...
روزها کوتاه
شب ها کوتاه
ساعت ها پر تلاش
و مرگ دور و دور تر
ای " دیده بان در برف نشسته "
" دیده بان چهار فصل " .
...
باد می آید
و من در کنار " قاپلان " های دو سوی " جاده " می دوم
به سمت خانه ات
تا پرچینی بسازم برای نیامدن مرگ
برای جاودانگی نام عزیزت
برای بازنویسی مکرر اندیشه ات .
...
نگاه کن
پشت در خانه ات
کبک ها نشسته اند
مارال ها زانو زده اند
خرس ها و تشی ها
ملخ ها و زنبورها
ختم آفتاب گرفته اند
می شنوی
" ب " مثل " بسکی "
" سین " مثل " سرای گاندی "
" کاف " مثل " کاووس "
" ی " مثل " یار ... "