به مناسبت دهه فجر، گفتگویی با همسر نماینده آزادشهر و رامیان در دوره پهلوی داشتیم. او در این گفتگو از اعتماد امام خمینی به همسرش و اتفاقات بعد از انقلاب برای خانواده اش گفت.
به گزارش تیتر آزاد، در گفتگو با خانم مدنی، همسر سید مصیب میرعرب رضی، نماینده دور آخر مجلس در زمان پهلوی، وی خاطرات گذشته خود را اینگونه آغاز کرد: زمانی که قرار شد حاجی (همسرم) برای نمایندگی انتخاب شود، سروان عقیلی که در خان ببین بود مخالفت می کرد و می گفت؛ نمی خواهد این قاناق خور را به مجلس بفرستید. اما بخاطر جایگاه اجتماعی ای که حاجی در منطقه داشت، در آخر او را انتخاب کردند.
زمانی که برخی از نمایندگان مجلس به همراه شاه به عراق رفته بودند، من هم با حاجی بودم. فکر کنم در کربلا بودیم که به حاجی گفتم بیا بریم بیرون و دوری بزنیم، و حاجی هم پذیرفت. بعد از مدتی گشت و گذار تصمیم گرفتیم چای بخوریم و به مکانی رفتیم.
در آن مکان که رسیدیم، یک شیخ نشسته بود و حاجی به او سلام کرد. از حاجی پرسیدم این کیه؟! حاجی گفت این همان خمینی ای است که شاه تبعیدش کرده است. چای خوردیم و به هتل برگشتیم.
بعد از حدود یک ساعت، در اتاق ما را زدند. در را باز کردم و گفتم بفرمائید، یک شیخ دیگری پشت در بود. گفت با حاج آقا کار دارم. به او گفتم حاجی خواب است، اگر درخواستی دارید بفرمایید، من به همسرم انتقال می دهم.
آن شیخ گفت، به حاجی بگویید این نامه را آقای خمینی فرستاده و می خواهد آن را به ایران برده و به مشهد ارسال کنید. آدرس را داد و من هم نامه را گرفتم.
به تهران که برگشتیم حاجی به دخترم ژیلا گفت تا این نامه را به آدرس داده شده پست کند. من به حاجی گفتم، بگذارید قبل از پست کردن نامه آن را بخوانیم ( کنجکاو بودم)، حاجی نگاهی با تعجب به من کرد و گفت، من در امانت خیانت نمی کنم. آن فرد به من اعتماد کرده است و برای من ارزش قائل شده است. بعد دخترم رفت و نامه را پست کرد.
بعد از انقلاب، در زمان جنگ، پسر ۱۶ ساله حاجی، (عباس که از زن اولش بود) به حاجی گفت؛ می خواهم بروم جبهه، حاجی گفت برو و از کشور و اسلام دفاع کن.
شهید سید عباس میرعرب رضی
بعد از مدتی ۲ پسر دیگه حاجی ( محمد و حمید) هم گفتند ما هم می رویم، حاجی گفت شما هم بروید. محمد پسر من بود و از من هم اجازه خواست، من هم به او اجازه دادم. پسر کوچک من( منوچهر) هم بعد از آنها گفت می خواهد برود جبهه، حاجی بعد از مدتی به او اجازه داد.
حدود ۳ ماه از حضور منوچهر در جبهه می گذشت که خبر شهادت عباس را برای ما آوردند. بعد از شهادت شهید عباس، حاجی به منوچهرکه سنی کمی داشت، اجازه نداد دیگر به جبهه برود، اما دو پسر دیگرش را به جبهه فرستاد. حمید و محمد هردو در جنگ جانباز شدند. حمید را موج گرفته بود و محمد بدنش پر از ترکش بود. اینجوری بود که حاجی هم پدر شهید، هم پدر جانباز و هم پدر ایثارگر شد.
همانطور که از خاطره خانم مدنی مشخص است، اعتماد امام خمینی (ره) به نماینده مردم رامیان و آزادشهر، نشان از جو مذهبی این منطقه و انسان شناسی امام خمینی (ره) دارد. همچنین نکته قابل توجه این خاطره عاقبت به خیری فردی است که از او به عنوان نماینده شاه تعبیر می شد.
امام خمینی (ره) در خصوص معیار خوب بودن افراد می فرمایند؛ معیار هر کس حال حاضر اوست.
آری اینکه انسانی در گذشته خوب بوده دلیل بر این نیست که الان نیز فرد خوبی باشد و برعکس. برای همین است که بزرگدان دین بر دعا برای عاقبت به خیری تاکید دارند. همانگونه که امام علی (ع) بعد از شنیدن شهادتش در ماه رمضان از زبان پیامبر اکرم ،پرسیدند: ای رسول خدا این (شهادت) در حال سالم بودن دینم(و مسلمان بودنم) است، فرمود: (بلی) در حال سلامت دینت خواهد بود.
سید مصیب میرعرب رضی پدر شهید و نماینده دوره آخر مجلس در زمان پهلوی
انتهای پیام/