بررسی وضعیت امروز مدیریت داخلی و منطقهای آلسعود و افزایش درگیریهای درون خاندانی آنها شباهتهای زیادی با دوران انتقال حکومت از شاخه سفیانی به مروانی در خاندان اموی دارد که به مرور انسجام و همبستگی درونی بنیامیه را به دلیل اختلافات داخلی تضعیف کرد و در نهایت به سقوط آنان منجر شد.
به گزارش تیتر آزاد، پس از مرگ ملک عبدالله و به قدرت رسیدن ملک سلمان به پادشاهی عربستان، نظام سلطنتی آل سعود دچار تغییرات گستردهای شد و افراد فراوانی در سمتهای مختلف تغییر یافتند و اختلافات داخلی در خاندان آل سعود به اوج خود رسید.
تغییر پادشاه و تحولات عمیق در سیاست خارجی آل سعود/ حرکت به سمت توحش
از سوی دیگر این تغییرات، تحولات فراوانی را در عرصه سیاست خارجی عربستان موجب شد و آل سعود که زمانی به اتخاذ سیاستهای محافظهکارانه و محتاطانه در جهان اسلام شهرت داشت به سمت اتخاذ رویکردهای انتحاری یا تهاجمی و سخت حرکت کرد که نمونه آن حملات چند ماهه اخیر به یمن به بهانه بازگرداندن منصور هادی و ساقط کردن جنبش مردمی انصارالله در این کشور و همچنین نزدیکی و اعلام همپیمانی با رژیم صهیونیستی است.
این تغییر سیاست به گونهای بود که رهبر معظم انقلاب نیز در تاریخ 20 فروردین 94 در سخنانی فرمودند: «ما با سعودیها اختلافات متعدّدی در مسائل گوناگون سیاسی داریم؛ امّا این را همیشه میگفتیم که سعودیها در کار سیاست خارجیشان یک وقار و متانتی نشان میدهند؛ این وقار و متانت را هم از دست دادند. چند جوان بیتجربه، امور آن کشور را در دست گرفتند و دارند آن جنبه توحّش را غلبه میدهند بر جنبهی متانت و ظاهرسازی؛ این به ضررشان تمام خواهد شد».
رفتارها و رویکردهای آل سعود در دوره ملک سلمان به گونهای پیش رفته است که این خامی، بیتجربگی و توحش به مراسم حج نیز سرایت کرده است و دو فاجعه بزرگ سقوط جرثقیل در خانه خدا و کشته شدن بیش از دو هزار نفر از حجاج در منا گواهی بر آشفتگی درونی و بیتدبیری حاکمان جدید است.
وضعیت مدیریتی امروز آلسعود و شباهتهای آن با دوران اموی
وضعیت امروز آل سعود به لحاظ اختلافات درونی و درگیریهای شاهزادگان سعودی که نوعی عدم تعادل و ثبات را در این رژیم سببساز شده است شباهتهای فراوانی با دوران حکومت بنی امیه به ویژه از زمانی که مروانیان حکومت را به دست میگیرند، دارد.
البته این یادداشت به دنبال آن نیست که تطبیقی تام از آن دوران با دوران فعلی آل سعود ارائه دهد زیرا نه ممکن است نه اساسا کاملا منطبق با واقعیت خواهد بود، بلکه میتواند برخی درسهای تاریخی را یادآور شود.
براساس نگاه ابن خلدونی به تمدنها، هر حکومت و هر تمدنی دارای سه مرحله شروع و شکلگیری، اوج و عظمت و در نهایت زوال و سقوط می باشد که ریشه آن به «عصبیت» یا به تعبیر امروزی نوعی همبستگی و انسجام درونی بازمیگردد و از این حیث حکومت امویان نیز از این قاعده مستثنی نبود و اتفاقا برخلاف بسیاری از حکومتها و سلطنتها که براثر هجوم خارجی، با وجود ضعف داخلی، به پایان رسیدند، علتالعلل سقوط بنی امیه را باید در عوامل داخلی جست؛ عواملی که ریشههای آن را حتی میتوان در آغاز دوران حکومت بنیامیه یعنی حکومت یزید و انحرافات و جنایات گسترده وی یافت.
اختلافات درونی بنیامیه، تضعیف عصبیت و سقوط
در میان علل مختلف سقوط بنیامیه که شامل مواردی چون عربگرایی و نژادپرستی، تجملگرایی، درگیریهای خاندانی، جنگهای قبیلهای و ... است، این یادداشت بنا دارد مسئله درگیریهای خاندانی در بنیامیه و شباهتهای آن با دوران امروز آل سعود پس از مرگ ملک عبدالله را مورد بررسی قرار دهد.
خاندان اموی به سه شاخه سفیانیان، مروانیان و خاندان عاص به رهبری سعید بن عاص تقسیم میشد. پس از آنکه معاویه توانست به عنوان اولین خلیفه بنیامیه به حکومت برسد افراد دیگری از سایر خاندانها که خود را لایق این جایگاه میدانستند از همان ابتدا به دنبال تصرف منصب سفیانیان بودند هر چند پس از اینکه معاویه، یزید را به عنوان ولیعهد برگزید سایر خاندان اموی برای مقابله با دشمن مشترک که علویان و پیروان اهل بیت(ع) بودند به اتحادی نانوشته با سفیانیان روی آورده و مترصد فرصت مناسبی باقی ماندند.
پس از مرگ معاویه (پسر یزید) که دوران کوتاهی حکومت کرده بود بنی امیه دچار اختلافات درونی و پراکندگی شده بود به گونهای که جدال بر سر خلافت بسیار جدی شد و هواداران بنیامیه به سه دسته تقسیم شدند:
1- حزب یمنی و قبیله کلبی به رهبری حسان بن مالک که خالد بن یزید بن معاویه را تایید نمود.
2- برخی از رهبران از جمله عبیدالله بن زیاد و حصین بن نمیر سکونی به مروان بن حکم گرویدند.
3- گروه سوم از عمرو بن سعید بن عاص پشتیبانی کردند.
سرانجام طبق تصمیم بزرگان بنیامیه، کنگرهای در جابیه برگزار شد و درباره انتخاب خلیفه بعدی گفتگو کردند. ریاست این کنگره بر عهده حسان بن مالک بود. مروان به علت پیری و تجربه از اقبال بیشتری برخوردار بود؛ به طوری که در یک فرصت مطلوب به عنوان رئیس حکومت، انتخاب شد. برگزیدن وی از سوی کنگره به این شرط بود که خالد بن یزید که نامزد کلبیها بود، به عنوان ولیعهد تعیین شود به شرط آن که خلافت بعد از او به عمرو بن سعید برسد.
به این ترتیب سلطنت اموی از شاخه سفیانی به مروانی منتقل شد و مروان با به دست گرفتن قدرت در ادامه سایر مخالفان داخلی از جمله قیسیها و آل زبیر را نیزسرکوب کرد و اقتدار حکومت مرکزی را برقرار ساخت.
اما با وجود این شکافها میان خاندان اموی بر اثر این کشتار داخلی افزایش یافت که آثار آن در دوران حاکمان بعدی آشکار شد. زیرا مروان برخلاف مفاد کنگره جابیه که خالد بن یزید بن معاویه را به عنوان ولیعهد اول و عمرو بن سعید بن عاص را به عنوان ولیعهد دوم برگزیده بود، پسرش عبدالملک را به عنوان جانشین خود معرفی کرد و این امر سبب خشم عمرو بن سعید بن عاص شد زیرا وی به دلیل انصراف خالد بن یزید بن معاویه خود را محق حکومت میدانست.
این امر سبب شد وی از بیعت با عبدالملک بن مروان سر باز بزند و قیام کند که این امر منجر به اختلافات داخلی مردم شام و تقسیم آنها به دو گروه شد هر چند با وساطت بزرگان بنی امیه نوعی صلح بین این دو ایجاد شد اما در ادامه عبدالملک به قرارداد صلح پشت پا زد و عمرو بن سعید را به قتل رساند.
با اینکه این اختلافات مربوط به آغاز دوران امویان است و خطر آن هنوز جدی گرفته نشده بود اما در حقیقت به مانند آتش زیر خاکستری بود که در دوران بعدی شدت بیشتری یافت به طوری که تا آخر دوران امویان ادامه یافت و در نهایت به یکی از دلایل مهم سقوط امویان بدل شد زیرا روز به روز انسجام درونی، یا همان عصبیت مدنظر ابن خلدون، بنیامیه را به ضعف کشاند و در نهایت منجر به ظهور بنی عباس شد.
شرایط آل سعود پس از عبدالله تا چه حد به بنیامیه مروانی شباهت دارد؟
حال اگر این وضعیت را با شرایط امروز عربستان سعودی مقایسه کنیم و از طرفی نحوه مدیریت و حکمرانی این روزهای خاندان آل سعود پس از مرگ ملک عبدالله را بررسی کنیم به خوبی نشانههای ضعف عصبیت و همبستگی درونی آل سعود قابل مشاهده است.
اعتراضات داخلی، مدیریت نامطلوب حج به ویژه با بروز فاجعه منا و حمله طولانی مدت و بی نتیجه به یمن که به کشته شدن تعداد فراوانی از مردم بیگناه منجر شده است و همچنان ادامه دارد از مصادیق شرایط بیثبات و اشفته در میان خاندان آل سعود است که بسیاری از تحلیلگران یکی از عوامل مهم آن را اختلافات میان اعضای سرشناس این خاندان میدانند.
این اختلافات شاید در دوران ملک عبدالله و حاکمان قبلی نیز وجود داشته است اما نحوه مدیریت ماک سلمان سبب آشکار و علنی شدن آن در صحنه سیاسی این کشور شده است. در واقع پس از اعلام مرگ ملک عبدالله و به قدرت رسیدن ملک سلمان، وی با صدور احکام حکومتی جدید، دست به تغییرات گسترده در ترکیب حاکمیت این کشور زد. او ابتدا در حکمی «مقرن بن عبدالعزیز»، برادر خود، را از ولیعهدی و نائبرئیسی شورای وزیران (کابینه) کنار گذاشت و «محمد بن نایف»، برادرزادهاش، را به عنوان ولیعهد جدید معرفی کرد.
پادشاه جدید در حکمی دیگر، «محمد بن سلمان»، پسر جوان خود را که وزیر دفاع و فرمانده عملیات عربستان علیه یمن است، به عنوان «جانشین ولیعهد» معرفی کرد تا پیشبینیها مبنی بر احتمال کودتای داخلی «محمد بن سلمان» برای قبضه قدرت، تحقق یابد. همچنین با دستور پادشاه عربستان، «سعود الفیصل» که به مدت 40 سال وزیر خارجه این کشور بود و 24 مقام عالیرتبه دیگر از مقام خود کنار گذاشته شدند.
مدیریت جوانان خام و بیتجربه و سیاست انتحاری؛ سرآغازی بر زوال آلسعود
بسیاری از تحلیلگران معتقدند ملک سلمکان به دنبال آن است تا با سپردن عملیات یمن به پسر بیتجربه خود و قهرمان جلوه دادن وی مقدمات جانشینی او را در ادامه فراهم سازد و ولیعهد اول، محمد بن نایف، را کنار بگذارد. به گونهای که برخی از کارشناسان سیاسی فاجعه منا را نتیجه اختلاف میان محمد بن نایف و محمد بن سلمان دانسته و آن را توطئه فرزند پادشاه علیه محمد بن نایف، وزیر کشور، میدانند تا زمینههای برکناری وی از ولی عهدی به سبب سوء مدیریت را فراهم کند.
اختلافات درونی آل سعود به ویژه پس از آغاز جنگ یمن علنی شد و موافقان و مخالفان این جنگ در خاندان ال سعود را روبروی هم قرار داد. این وضعیت به گونهای بود که برخی از چهرههای سرشناس و متنفذ آل سعود مانند متعب بن عبدالله، سعود الفیصل و بندر بن سلطان در مراسم بیعت با ولیعهد جدید شرکت نکردند.
در این شرایط طلال بن عبدالعزیز، برادر پادشاه عربستان، نیز انتقادات شدیدی از اقدامات برادر خود از انتخاب ولیعهد تا سایر تغییرات انجام داد و گفت: «این تغییرات یک اقدام ناگهانی و بدون اندیشه و برخلاف سازو کار بیعت است. هیچ کدام ازاین احکام صادرشده غیرازجمله توکل برخدا، با شریعت اسلامی و سیستم کشورداری ما همخوانی ندارد و هیچ بیعت و فرمانبری نیزبرگردن کسی نیست. کسی که شریعت اسلامی و سیستم حکومتی را نیز دراین باره نادیده گرفته (شاه عربستان) بیعتی برگردن کسی ندارد».
اختلافات درونی گسترده و تضعیف شدید «عصبیت» آلسعود
با بررسی مجموعه این شرایط و تصویر ارائه شده از دوران بنی امیه میتوان تا حدودی به این نتیجه رسید که امروز وضعیت عصبیت و همبستگی درونی در خاندان آل سعود به پایینترین حد خود در طی سالهای اخیر رسیده است و شرایط نامطلوب داخلی، منطقهای و بینالمللی و سیاستهای نابخردانه و به دور از عقلانیت در جهان اسلام از جمله حمله به یمن، حمایت مالی و معنوی از گروههای تکفیری چون داعش برای ایجاد بحران در کشورهای اسلامی ناهمسو با سیاستهای آل سعود و نزدیکی کاملا آشکار و بیپروا با رژیم صهیونیستی به خوبی بیکفایتی، بیتدبیری، سوء مدیریت و ناکارآمدی این رژیم مرتجع و عقبمانده را تبیین میکند.
شاید این اختلافات را نتوان مسبب سقوط زودهنگام آل سعود دانست اما بیشک با ادامه این روند مسبب سقوط این رژیم خواهد شد؛ اگر همانند دوران اموی سران آل سعود این اختلافات را جدی نگیرند و تغییری جدی در سیاستهای داخلی و منطقهای خود ایجاد نکنند./ایکنا
مهدی مخبری(پژوهشگر مرکز مطالعات میانرشتهای قرآن کریم)
انتهای پیام/