Deprecated: Methods with the same name as their class will not be constructors in a future version of PHP; plgContentJComments has a deprecated constructor in /home/titreazad/domains/titreazad.ir/public_html/plugins/content/jcomments/jcomments.php on line 25

حضرت امام خمینی (ره) کتاب مخصوصی بنام "تفسیر قرآن" ننوشته اند. به عبارت دیگر فرصت این کار را با توجه به دقت وحساسیتی که داشته بدست نیاورده اند. اما گاهی برخی از سوره های کوچک و یا بعضی از آیات را در مباحث و آثار خود به اقتضای بحث بطور اجمال تفسیر نموده که بسیار جالب و جاذب می باشد.

به گزارش تیتر آزاد، اكنون كه عظمت كتاب خدا از جميع جهات مقتضيه عظمت معلوم شد و راه استفادت مطالب آن مفتوح گرديد، بر متعلّم و مستفيد از كتاب خدا لازم است كه يكى ديگر از آداب مهمّه را به كار بندد تا استفاده حاصل شود؛ و آن رفع موانع استفاده است كه ما از آنها تعبير كنيم به حجب بين مستفيد و قرآن. و اين حجابها بسيار است كه ما به بعض از آن اشاره نمائيم:
يكى از حجابهاى بزرگ حجاب خودبينى است كه شخص متعلّم خود را به واسطه اين حجاب مستغنى بيند و نيازمند به استفاده نداند. و اين از شاهكارهاى مهمّ شيطان است كه هميشه كمالات موهومه را بر انسان جلوه دهد و انسان را به آنچه كه دارد راضى و قانع كند و ما وراء آنچه پيش او است هر چيز را از چشم او ساقط كند. مثلًا، اهل تجويد را به همان علم جزئى قانع كند و آن را در نظر آنها جلوه‏هاى فراوان دهد و ديگر علوم را از نظر آنها بيفكند. و حَمَله قرآن را پيش آنها به خود آنها تطبيق كند و آنها را از فهم كتاب نورانى الهى و استفاده از آن محروم نمايد. و اصحاب ادبيّت را به همان صورت بى‏مغز راضى كند و تمام شئون قرآن را در همان كه پيش آنها است نمايش دهد.
و اهل تفاسير به طور معمول را سرگرم كند به وجوه قرائات و آراء مختلفه ارباب لغت و وقت نزول و شأن نزول و مدنى و مكّى بودن و تعداد آيات و حروف و امثال اين امور. و اهل علوم را نيز قانع كند فقط به دانستن فنون دلالات و وجوه احتجاجات و امثال آن. حتى فيلسوف و حكيم و عارف‏ اصطلاحى را محبوس كند در حجاب غليظ اصطلاحات و مفاهيم و امثال آن. شخص مستفيد بايد تمام اين حجب را خرق كند و از ما وراء اين حجب به قرآن نظر كند و در هيچ يك اين حجابها توقّف نكند كه از قافله سالكان الى اللَّه بازماند و از دعوتهاى شيرين الهى محروم مى‏شود. از خود قرآن شريف دستور عدم وقوف و قانع نشدن به يك حدّ معيّن استفاده شود. در قصص قرآنيّه اشارت به اين معنى بسيار است.
حضرت موسى كليم با مقام بزرگ نبوّت قناعت به آن مقام نكرد و به مقام شامخ علم خود وقوف نفرمود؛ به مجرّد آنكه شخص كاملى را مثل خضر ملاقات كرد با آن تواضع و خضوع گفت: «هَلْ اتَّبِعُكَ عَلى‏ ان تُعَلِّمَنِ مِمّا عُلِّمْتَ رُشْداً.» و ملازم خدمت او شد تا علومى كه بايد استفاده كند فرا گرفت.
حضرت ابراهيم عليه السلام به مقام بزرگ ايمان و علم خاصّ به انبياء عليهم السلام قناعت نكرد، عرض كرد: «رَبِّ ارِنى كَيْفَ تُحيى الْمَوْتى.» از ايمان قلبى خواست ترقّى كند به مقام اطمينان شهودى. بالاتر آن كه خداى تبارك و تعالى به جناب ختمى مرتبت- اعرف خلق اللَّه على الاطلاق- دستور مى‏دهد به كريمه شريفه « وَ قُلْ رَبِّ زِدْنى عِلْماً. » اين دستورات كتاب الهى، اين نقل قصه‏هاى انبياء، براى آن است كه ما از آنها تنبّه حاصل كنيم و از خواب غفلت برانگيخته شويم.
يكى ديگر از حجب، حجاب آراء فاسده و مسالك و مذاهب باطله است؛ كه اين گاهى از سوء استعداد خود شخص است و اغلب از تبعيّت و تقليد پيدا شود. و اين از حجبى است كه مخصوصاً از معارف قرآنْ ما را محجوب نموده. مثلًا، اگر اعتقاد فاسدى به مجرّد استماع از پدر و مادر يا بعض از جهله از اهل منبر در دل ما راسخ شده باشد، اين عقيده حاجب شود ما بين ما و آيات شريفه الهيّه؛ و اگر هزاران آيه و روايت وارد شود كه مخالف‏ آن باشد، يا از ظاهرش مصروف كنيم و يا به آن به نظر فهم نظر نكنيم. راجع به عقايد و معارف مَثَل بسيار است ولى من از تعداد آن خوددارى مى‏كنم، زيرا كه مى‏دانم اين حجاب با گفته مثل منى خرق نشود، ولى از باب نمونه به يكى از آنها اشاره مى‏كنم كه فى الجملة سهل المأخذتر است.
اين همه آياتى كه راجع به لقاء اللَّه و معرفة اللَّه وارد شده و اين همه روايات كه در اين موضوع است و اين همه اشارات و كنايات و صراحات كه در ادعيه و مناجاتهاى ائمّه عليهم السلام موجود است، به مجرد اين عقيده، كه از اشخاص عامى در اين ميدان ناشى و منتشر شده، كه راه معرفة اللَّه بكلى مسدود است، و باب معرفة اللَّه و مشاهده جمال را به باب تفكّر در ذات، به آن وجهِ ممنوع بلكه ممتنع قياس نموده‏اند، تأويل و توجيه كنند؛ و يا اصلا در اين ميدان وارد نشوند و خود را با معارف كه قرّة العين انبياء و اولياء است آشنا نكنند.
خيلى مايه تأسّف است براى اهل اللَّه كه يك باب از معرفت را كه مى‏توان گفت غايت بعثت انبياء و منتهاى مطلوب اولياء است، به طورى به روى مردم مسدود كرده‏اند كه دم زدن از آن كفر محض و زندقه صرف است. اينها معارف انبياء و اولياء را با معارف عوام و زنها در خصوص ذات و اسماء و صفات حق مساوى مى‏دانند؛ بلكه گاهى از آنها بالاتر نيز بروز كند: مى‏گويند: فلان، يك عقايد عاميانه خوبى دارد، اى كاش ما به همان عقيده عاميانه بوديم اين مطلب درست است زيرا كه اين بيچاره كه به اين كلام متفوّه مى‏شود خود عقايد عاميانه را از دست داده و ديگر معارف را، كه معارف خواصّ و اهل اللَّه است، باطل مى‏شمرد. اين آرزو درست مثل آرزوى كفّار است كه در كريمه الهيّه نقل از آنها شده: « وَ يَقولُ الْكافِرُ يا لَيْتَنى كُنْتُ تُراباً.»
ما اگر بخواهيم آيات و اخبار لقاء اللَّه را به تفصيل ذكر كنيم تا رسوايى اين عقيده فاسده كه از جهل و غرور شيطانى پيدا شده واضح شود، كتابى جداگانه لازم دارد؛ فضلًا اگر بخواهيم معارفى را كه به واسطه اين حجاب‏ غليظ شيطانى در پس پرده نسيان مانده؛ تا معلوم شود كه يكى از مراتب مهجوريّت از قرآن و مهجور گذاشتن قرآن، كه از همه شايد تأسفش بيشتر است، اين است. چنانچه در كريمه شريفه فرمايد: « وَ قالَ الرَّسُولُ يا رَبِّ انَّ قَوْمى اتَّخَذوُا هذا القُرآنَ مَهْجُوراً.» مهجور گذاردن قرآن مراتب بسيار و منازل بى‏شمار دارد كه به عمده آن شايد ما متّصف باشيم. آيا اگر ما اين صحيفه الهيّه را مثلًا جلدى پاكيزه و قيمتى نموديم و در وقت قرائت يا استخاره بوسيديم و به ديده نهاديم، آن را مهجور نگذاشتيم؟
آيا اگر غالب عمر خود را صرف در تجويد و جهات لغويّه و بيانيّه و بديعيّه آن كرديم، اين كتاب شريف را از مهجوريّت بيرون آورديم؟ آيا اگر قرائات مختلفه و امثال آن را فرا گرفتيم، از ننگ هجران از قرآن خلاصى پيدا كرديم؟ آيا اگر وجوه اعجاز قرآن و فنون محسّنات آن را تعلّم كرديم، از شكايت رسول خدا صلّى اللَّه عليه و آله و سلم مستخلص شديم؟ هيهات! كه هيچ يك از اين امور مورد نظر قرآن و مُنَزِّلْ عظيم الشأن آن نيست. قرآن كتاب الهى است و در آن شئون الهيّت است؛ قرآن حبل متّصل بين خالق و مخلوق است و به وسيله تعليمات آن بايد رابطه معنويّه و ارتباط غيبى بين بندگان خدا و مربّى آنها پيدا شود؛ از قرآن بايد علوم الهيّه و معارف لدنّيّه حاصل شود. رسول خدا صلى اللَّه عليه و آله به حسب روايت كافى شريف فرموده: «انَّمَا الْعِلْمُ ثَلاثَةٌ: آيةٌ مُحْكَمَةٌ؛ وَ فَريضَةٌ عادِلةٌ؛ و سُنَّةٌ قائِمَةٌ.»
قرآن شريف حامل اين علوم است؛ اگر ما از قرآن اين علوم را فرا گرفتيم، آن را مهجور نگذاشتيم. اگر دعوت‏هاى قرآن را پذيرفتيم و از قصّه‏هاى انبياء عليهم السلام كه مشحون از مواعظ و معارف و حِكَم است تعليمات گرفتيم، اگر ما از مواعظ خداى تعالى و مواعظ انبياء و حكماء كه در قرآن مذكور است موعظت گرفتيم، قرآن را مهجور نگذاشتيم؛ و الّا غور در صورت ظاهر قرآن نيز اخلاد إلى الأرض است، و از وساوس شيطان است كه بايد به خداوند از آن پناه برد.
يكى ديگر از حجب كه مانع از استفاده از اين صحيفه نورانيّه است اعتقاد به آن است كه جز آن كه مفسِّرين نوشته يا فهميده‏اند كسى را حقّ استفاده از قرآن شريف نيست. و تفكّر و تدبّر در آيات شريفه را به تفسير به رأى، كه ممنوع است، اشتباه نموده‏اند؛ و به واسطه اين رأى فاسد و عقيده باطله قرآن شريف را از جميع فنونِ استفاده عارى نموده و آن را بكلّى مهجور نموده‏اند؛ در صورتى كه استفادات اخلاقى و ايمانى و عرفانى به هيچ وجه مربوط به تفسير نيست تا تفسير به رأى باشد. مثلًا، اگر كسى از كيفيّت مذاكرات حضرت موسى با خضر و كيفيّت معاشرت آنها و شدِّ رحال حضرت موسى، با آن عظمت مقام نبوّت، براى به دست آوردن علمى كه پيش او نبوده، و كيفيّت عرض حاجت خود به حضرت خضر- به طورى كه در كريمه شريفه «هَلْ اتَّبِعُكَ عَلى انْ تُعَلِّمَنِ مِمّا عُلِّمْتَ رُشْداً.» مذكور است- و كيفيّت جواب خضر، و عذرخواهى‏هاى حضرت موسى، بزرگى مقام علم، و آداب سلوك متعلّم با معلّم را كه شايد بيست ادب در آن هست، استفاده كند، اين چه ربط به تفسير دارد تا تفسير به رأى باشد. و بسيارى از استفادات قرآن از اين قبيل است.
و در معارف، مثلًا، اگر كسى از قول خداى تعالى: «الْحَمْدُ للَّه رَبِّ الْعالَمين» كه حصر جميع محامد و اختصاص تمام اثنيه است به حق تعالى، استفاده توحيد افعالى كند و بگويد از آيه شريفه استفاده شود كه هر كمال و جمال و هر عزّت و جلالى كه در عالم است و چشم احول و قلب محجوب به موجودات نسبت مى‏دهد از حق تعالى است و هيچ موجودى را از خود چيزى نيست، و لهذا محمدت و ثنا خاصّ به حق است و كسى را در آن شركت نيست، اين چه مربوط به تفسير است تا اسمش تفسير به رأى باشد يا نباشد. الى غير ذلك از امورى كه از لوازم كلام استفاده شود كه مربوط به تفسير به هيچ وجه نيست.
علاوه بر آن كه در تفسير به رأى نيز كلامى است، كه شايد آن غير مربوط به آيات معارف و علوم عقليّه كه موافق موازين برهانيّه است و آيات اخلاقيّه كه عقل را در آن مدخليّت است باشد؛ زيرا كه اين تفاسير مطابق با برهان متين عقلى يا اعتبارات واضحه عقليّه است، كه اگر ظاهرى بر خلاف آنها باشد لازم است آن را از آن ظاهر مصروف نمود. مثلًا، در كريمه شريفه «وَ جاءَ رَبُّكَ » و «الرَّحمنُ عَلَى العَرْشِ اسْتَوى‏ » كه فهم عرفى مخالف با برهان است، ردّ اين ظاهر و تفسير مطابق با برهان تفسير به رأى نيست و به هيچ وجه ممنوع نخواهد بود.
پس، محتمل است، بلكه مظنون است، كه تفسير به رأى راجع به آيات احكام باشد كه دست آرا و عقول از آن كوتاه است، و به صرف تعبّد و انقياد از خزّان وحى و مهابط ملائكة اللَّه بايد اخذ كرد؛ چنانچه اكثر روايات شريفه در اين باب در مقابل فقهاء عامّه كه دين خدا را با عقول خود و مقايسات مى‏خواستند بفهمند وارد شده است.
و اين كه در بعضى روايات شريفه است كه «لَيْسَ شَى‏ءٌ ابْعَدَ مِنْ عُقُولِ الرِّجالِ مِنْ تَفْسيرِ الْقُرآنِ.» و هم چنين روايت شريفه كه مى‏فرمايد: « دينُ اللَّه لا يُصابُ بالْعُقُول» ، شهادت دهد بر اينكه مقصود از «دين اللَّه» احكام تعبّديّه دين است؛ و الّا باب اثبات صانع و توحيد و تقديس و اثبات معاد و نبوّت، بلكه مطلق معارف، حقّ طلق عقول و از مختصّات آن است. و اگر در كلام بعضى محدثين عالى مقام وارد شده است كه در اثبات توحيد اعتماد بر دليل نقلى است، از غرائب امور بلكه از مصيباتى‏ است كه بايد به خداى تعالى از آن پناه برد؛ و اين كلام محتاج به تهجين و توهين نيست. والى اللَّه المُشْتَكى‏.
يكى ديگر از حجب كه مانع از فهم قرآن شريف و استفاده از معارف و مواعظ اين كتاب آسمانى است، حجاب معاصى و كدورات حاصله از طغيان و سركشى نسبت به ساحت قدس پروردگار عالميان است كه قلب را حاجب شود از ادراك حقايق. و بايد دانست كه از براى هر يك از اعمال صالحه يا سيّئه چنانچه در عالم ملكوت صورتى است مناسب با آن، در ملكوت نفس نيز صورتى است كه به واسطه آن در باطن ملكوت نفس يا نورانيّت حاصل شود و قلب مطهّر و منوّر گردد، و در اين صورت نفس چون آئينه صقيل صافى گردد كه لايق تجلّيات غيبيّه و ظهور حقايق و معارف در آن شود؛ و يا ملكوت نفس ظلمانى و پليد شود، و در اين صورت قلب چون آئينه زنگارزده و چركين گردد كه حصول معارف الهيّه و حقايق غيبيّه در آن عكس نيفكند. و چون قلب در اين صورت كم كم در تحت سلطه شيطان واقع شود و متصرّف مملكتِ روحْ ابليس گردد، سمع و بصر و ساير قوا نيز به تصرف آن پليد در آيد، و سمع از معارف و مواعظ الهى بكلّى بسته شود، و چشمْ آيات باهره الهيّه را نبيند و از حق و آثار و آيات او كور گردد، و دل تفقّه در دين نكند و از تفكر در آيات و بيّنات و تذكّر حق و اسماء و صفات محروم گردد، چنانچه حق تعالى فرموده: « لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهونَ بِها وَ لَهُمْ اعْيُنٌ لا يُبْصِرونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعوُن بِها اولئِكَ كَالانْعام بَلْ هُمْ اضَلّ.» نظر آنها به عالم چون نظر انعام و حيوانات گردد كه از اعتبار و تدبّر خالى است، و قلوب آنها چون قلوب حيوانات شود كه از تفكّر و تذكّر بى‏بهره است، بلكه از نظر در آيات و شنيدن مواعظ و معارف حالت غفلت و استكبار آنان روزافزون شود؛ پس، از حيوان پست‏تر و گمراه‏ترند.
يكى ديگر از حجب غليظه، كه پرده ضخيم است بين ما و معارف و مواعظ قرآن، حجاب حبّ دنيا است كه به واسطه آن قلب تمام همّ خود را صرف آن كند و وجهه قلب يكسره دنياوى شود؛ و قلب به واسطه اين محبت از ذكر خدا غافل شود و از ذكر و مذكور اعراض كند. و هر چه علاقمندى به دنيا و اوضاع آن زيادت شود، پرده و حجاب قلب ضخيمتر گردد. و گاه شود كه اين علاقه به طورى بر قلب غلبه كند و سلطان حبّ جاه و شرف به قلب تسلّط پيدا كند كه نور فطرت اللَّه بكلّى خاموش شود و درهاى سعادت به روى انسان بسته شود. و شايد قفلهاى قلب كه در آيه شريفه است كه مى‏فرمايد: « افَلا يَتَدَبَّرون الْقُرآنَ امْ عَلَى قُلُوبٍ اقْفالُها» ، همين قفل و بندهاى علايق دنيوى باشد. و كسى كه بخواهد از معارف قرآن استفاده كند و از مواعظ الهيّه بهره بردارد، بايد قلب را از اين ارجاس تطهير كند و لوث معاصى قلبيّه را، كه اشتغال به غير است، از دل براندازد؛ زيرا كه غير مطهّر محرم اين اسرار نيست.
قال تعالى: « انَّهُ لَقرآنٌ كَريمٌ فى كِتابٍ مَكْنونٍ لا يَمَسُّهُ الَّا الْمُطَهَّروُن.» چنانچه از ظاهر اين كتاب و مسّ آن در عالم ظاهره غير مطهّر ظاهرى ممنوع است تشريعاً و تكليفاً، از معارف و مواعظ آن و باطن و سرّ آن ممنوع است كسى كه قلبش متلوّث به ارجاس تعلّقات دنيويّه است. و قال تعالى: « ذلِكَ الكِتابُ لا رَيْبَ فيه هُدىً لِلْمُتَّقين ...» الخ. غير متّقى و غير مؤمن به حسب تقوى و ايمان عامّه، از انوار صوريّه مواعظ و عقايد حقّه آن محروم است؛ و غير متّقى و مؤمن به حسب مراتب ديگر تقوا، كه تقواى خاصّ و خاصّ الخاصّ و اخصّ الخواصّ است، از ديگر مراتب آن محروم است.
و تفصيل در اطراف آن و ذكر آيات ديگر كه دلالت بر مقصود دارد موجب تطويل است ولى ما اين فصل را ختم كنيم به ذكر يك آيه شريفه الهيّه كه براى اهل يقظه كفايت كند به شرط تدبّر در آن. قال تبارك و تعالى: « قَدْ جاءَكُمْ مِنَ اللَّه نُورٌ و كِتابٌ مُبينٌ يَهْدِى بِهِ اللَّه مَنِ اتَّبَعَ رِضْوانَهُ سُبُلَ السَّلامِ‏ و يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ الَى النُّورِ وَ يَهْديهِمْ الى‏ صِراطٍ مُسْتَقيم.» خصوصيات آيه شريفه بسيار است، و بيان در اطراف نكات آن رساله على حده لازم دارد كه اكنون مجال آن نيست. / گلستان ما
(اخذ از کتاب آداب الصلاة (آداب نماز)- تالیف امام خمینی- ره)
تنظیم:غلامرضا خارکوهی - نويسنده و مورخ گلستاني
انتهاي پيام/