مساله اصلی اکنون دیگر بدعهدی آمریکا نیست. همه ملت ایران اکنون دریافته‌اند آمریکا قصد ندارد- و از ابتدا هم قصد نداشته- امتیازی واقعی به ایران بدهد. مساله مهم‌تر اکنون این است که یک جریان سیاسی در داخل ایران تا کجا می‌خواهد با این پروژه همراهی کند

به گزارش تیترآزاد به نقل از  شبکه اطلاع رسانی راه دانا؛ مهدی محمدی طی یادداشتی در روزنامه وطن امروز نوشت: بازگشت به گذشته همیشه هم چیز خوبی نیست و در برخی موارد حتی می‌تواند مضر هم باشد. درباره برجام اما اگر این نکته را در نظر بگیریم که هدف اصلی آن خلق یک تجربه جدید برای ایرانیان بوده، بازگشت به گذشته اتفاقا روش بسیار مفیدی است. این کار زمانی جذاب‌تر می‌شود که براساس اطلاعات فعلی خود، گذشته را بازخوانی کنیم؛ اطلاعاتی که وقتی فلان دسته رویدادهای خاص در گذشته رخ می‌داد در اختیار هیچ کس نبود.
3 حقیقت مهم درباره برجام هست که من می‌خواهم اینجا در پرتو اطلاعات جدیدی که در اختیار داریم درباره آنها صحبت کنم. این 3 حقیقت می‌تواند تجربه اعتمادناپذیری آمریکا را که اکنون بدل به یک فرهنگ فراگیر در محیط افکار عمومی ایران شده و همچنین تجربه قابل حل نبودن مشکلات از طریق تعامل و توافق با آمریکا را- که عده‌ای همچنان در مقابل آن مقاومت می‌کنند- هم تکمیل کند و هم برخی نتایج عملیاتی را از آنها بیرون بکشد.
1- اکنون می‌دانیم- و در کوران توافق هسته‌ای نمی‌دانستیم- که دولت آمریکا برای حصول توافق به عده‌ای در داخل و خارج از آمریکا پول پرداخت کرده است. به عبارت دقیق‌تر می‌دانیم در کاخ سفید یک اتاق پژواک وجود داشته که به افراد حقیقی و حقوقی مختلف مبالغی بعضا کلان پرداخت کرده تا به نفع توافق لابی کرده و آن را قابل قبول جلوه بدهند. از این مهم‌تر، می‌دانیم در آمریکا بخش خصوصی نیز برای برجام پول هزینه کرده است. به عنوان نمونه، منابع غربی اسناد مهمی منتشر کرده‌اند که تردیدی باقی نمی‌گذارد شرکت بوئینگ یکی از حامیان مالی توافق بوده است. برخی از آنها که این پول‌ها را گرفته‌اند ایرانیانی هستند که دولت آقای روحانی آنها را لابی ایران در آمریکا می‌خواند. قضاوت در این‌باره دشوار نیست که وقتی قرار است کسی لابی کند قاعدتا به نفع طرفی لابی می‌کند که از آن پول گرفته و صرف ایرانی بودن او نمی‌تواند چیزی را در این معادله تغییر بدهد اگر نگوییم وضع را به ضرر ایران بدتر هم می‌کند. سوال اصلی این است: کاخ سفید چرا باید برای حصول و جا انداختن یک توافق پول خرج کند و ایرانیانی که با این پول‌ها فربه شده‌اند، اکنون به دنبال لابی برای چه توافق‌های دیگری هستند؟ و اساسا لابی ایرانی که دستمزد خود را از کاخ سفید می‌گیرد، بهتر است چه چیزی نامیده شود: نفوذی یا دوست و همکار؟
2- مساله اول، به سرعت ما را به موضوع دوم و مهم‌تری می‌رساند و آن اینکه شاید اساسا از ابتدا به اشتباه تصور می‌کرده‌ایم برجام قرار است برای ملت ایران گشایش اقتصادی ایجاد کند. در پرتو اطلاعات جدید، شاید درست‌تر این است که بگوییم برجام بخشی از یک تجارت میان 2 گروه خاص در ایران و آمریکا بوده و برای آنها که باید گشایش ایجاد می‌کرده، ایجاد کرده است. مثلا اگر بوئینگ برای توافق با ایران هزینه کرده، جایزه‌اش را هم گرفته و با واسطه یا بی‌واسطه یکی از اصلی‌ترین طرف‌هایی بوده که از توافق نفع برده است. یا برخی «تاجر- دیپلمات»‌های ایرانی را می‌شناسیم که کسب‌وکارشان بر اثر برجام رونقی فزاینده یافته، طوری که اکنون حتی نیازی نمی‌بینند سری به ایران بزنند. از این منظر، برجام اساسا- و در یک سطح- یک توافق میان 2 الیت خاص و با هدف تامین برخی منافع خاص بوده، بنابراین بی‌معناست از آن توقع داشته باشیم نفعی به عموم ملت ایران برساند. از یک دیدگاه راهبردی‌تر، برجام اگر هم قرار بوده آبی زیر پوست کسی بدواند، همان بخش خصوصی غیرانقلابی را مدنظر داشته که بناست به تعبیر اسناد امنیتی در آمریکا خرج پروژه تغییر در ایران را بدهد و توده‌های محروم و منتظر ایرانی از همان آغاز جایی در این معامله نداشته‌اند.
3- و از اینجاست که یک نتیجه بزرگ‌تر می‌توان گرفت. من پیش از این بارها گفته‌ام که برجام بخشی از یک پروژه بزرگ‌تر یا به عبارت دقیق‌تر، تکه‌ای از یک پازل غول‌پیکر است که بقیه اجزای آن یا چیده شده و دیده نمی‌شود یا پنهانی در حال چیده شدن است یا در تدارک هستند که در آینده نزدیک چیده شود.
به دست آوردن این تصویر بزرگ و نور تاباندن بر اجزای پنهان این پازل، فوری‌ترین مساله‌ای است که باید در دستور کار سیاست‌گذاران امنیت ملی در ایران قرار گیرد. باز هم اگر به گذشته برگردیم می‌بینیم اطلاعات تازه به دست آمده معنای تازه‌ای به گذشته می‌دهد. تا همین یکی ـ دو سال پیش تصور این بود که نزاع بر سر حل مساله هسته‌ای ایران است و سوال اصلی هم این بود که آیا راه‌حلی وجود دارد یا نه؟ اکنون که تحولات جدید را کنار هم می‌گذاریم می‌توان با صراحت نتیجه گرفت هدف برجام نه حل مساله هسته‌ای، بلکه حل مساله ایران بوده و روندی هم که آغاز شده نه روند تعلیق تحریم‌ها بلکه درگیرسازی اجباری ایران در فرآیندی است که در انتها همه سرمایه‌های راهبردی خود را از دست می‌دهد، بی‌آنکه تحریم‌ها دست خورده باشد. ضرورت توافق با FATF چیزی نبود که قبل از برجام صحبتی درباره آن در جریان باشد اما اکنون آقایان می‌گویند این یک توافق اجباری است. یا ضرورت تفاهم منطقه‌ای با آمریکا موضوعی نبود که پیش از برجام حتی کلمه‌ای درباره آن سخن گفته شود بلکه برعکس ادعا می‌شد برجام باعث خواهد شد ایران با قدرت بیشتر برنامه‌های منطقه‌ای خود را تعقیب کند اما اکنون می‌دانیم برخی آقایان سرسختانه اصرار دارند «برای اینکه برجام به نتیجه برسد»، باید در موضوعات منطقه‌ای هم با آمریکا به یک تفاهم برسیم. این همان چیزی است که زمانی پیش از این «برجامیزه» کردن محیط امنیت ملی ایران خوانده و نسبت به آن هشدار داده بودیم. واضح است آمریکا نقشه‌ای در سر دارد که گام به گام در حال اجرای آن است و برای پیشبرد آنچه در ذهن دارد هم برجام و گشایش‌های ادعایی آن را گروگان گرفته است. تازه تضمینی هم نیست که اگر همه این «شبه‌برجام»‌ها نیز پذیرفته شود باز گشایشی رخ بدهد، چرا که هیچ کس نمی‌داند نقطه انتهایی این بازی در ذهن آمریکا کجاست.
مساله اصلی اکنون دیگر بدعهدی آمریکا نیست. همه ملت ایران اکنون دریافته‌اند آمریکا قصد ندارد- و از ابتدا هم قصد نداشته- امتیازی واقعی به ایران بدهد. مساله مهم‌تر اکنون این است که یک جریان سیاسی در داخل ایران تا کجا می‌خواهد با این پروژه همراهی کند و آیا این همراهی یک همراهی آگاهانه و با علم به مراحل بعدی پروژه آمریکا و خطرات نهفته در آن است یا اینکه از سر غفلت و اعتماد به آمریکا مطرح می‌شود؟ این موضوعی است که اکنون باید روی آن متمرکز شد.