خبرگزاری مهر، گروه بین الملل -جواد حیران نیا-مریم خرمائی: «رابرت کوهن» از نظریه پردازان برجسته نهادگرایی نولیبرال معتقد است که شاهد این هستیم که قدرت رهبری هژمونیک ایالات متحده آمریکا بعد از دهه 1970 میلادی دچار افول شده است.
کوهن معتقد است به رغم اینکه قدرت رهبری آمریکا کاهش یافته است رژیمهای بین المللی که بعد از جنگ جهانی دوم از جمله صندوق بین المللی پول، بانک جهانی و گات(سلف سازمان تجارت جهانی) ایجاد شدند در دوره افول هژمون نیز پابرجا خواهند بود. در گفتگو با پروفسور «نیکلاس اونف» بنیانگذار مکتب سازه انگاری(جامعه شناسی تاریخی) روابط بین الملل به بررسی افول هژمون پرداخته ایم که از نظر می گذرد.
«نیکلاس اونف» بنیانگذار نظریه اجتماعی روابط بینالملل (سازهانگاری) و استاد بازنشسته دانشگاه فلوریدای آمریکاست. او در دانشگاه های مطرحی چون پرینستون، امریکن و کلمبیا تدریس کرده است. اونف مفهوم سازهانگاری را از علوم اجتماعی وارد این حوزه مطالعاتی کرد و این مفهوم بعدها توسط افرادی چون «الکساندر ونت»، «کاتزنشتاین» و سایرین بسط و توسعه داده شد.
از وی آثار و کتاب های بیشماری در حوزه روابط بینالملل به چاپ رسیده است. کتاب «جهانی که ما می سازیم» از جمله آثار وی است که حوزه نظریه پردازی روابط بین الملل را دچار تغییر و تحولی اساسی کرد.
سازهانگاری نظریهای اجتماعی به شمار میرود. سازهانگاری یک روششناختی قدیمی است که دست کم به آثار قرن هجدهم «گیامباتیستا ویکو» بر میگردد. این نظریه در حوزه روابط بینالملل نیز مباحث جدی را وارد کرده است.
*مایل هستم که سوالاتی را درباره زوال قدرت هژمونیک آمریکا مطرح کنم. به اعتقاد نظریه پردازانی چون «رابرت کوهن» شاهد افول قدرت هژمونیک آمریکا بعد از دهه ۱۹۷۰ میلادی هستیم. آیا شما معتقد به افول قدرت هژمونیک آمریکا هستید؟
پیش از هر چیز باید مشخص کنیم که منظورمان از واژه «هژمونی» چیست. این واژه اغلب به عنوان معادلی برای نشان دادن برتری و استیلای حاصل از اعمال قدرت به کار می رود. اما اگر به تعبیری که از واژه هژمونی در زبان یونانی می شود، استناد کنیم؛ شاید بیشتر از آن معنای رهبری استنباط شود تا استیلای قدرت.
در این مورد، ارزیابی ما این خواهد بود که قدرت توانایی رهبری را به همراه می آورد اما اعمال قدرت ماهیتی جمعی و کمابیش نهادینه شده دارد و احتمالا در جهت تامین منافع جمع است.
اما تعبیر آخر که بیش از همه نیازمند دقت نظر است، هژمونی به معنای رهبری از راه ارائه الگوهای رفتاری است. از دید من، تعریف سومی که از واژه مورد نظر داده می شود، تلویحا نشان دهنده چرخش از «قدرت» به «وضعیت» است و این معنای موقعیت یا جایگاه اجتماعی را در خود می گنجاند.
هر جامعه ای از یک نظم موقعیتی پیروی می کند که در آن برخی افراد یا گروه ها جایگاه برتری دارند حال آنکه دیگر افراد و گروه ها در سلسله مراتب پایین تری جای می گیرند. اینگونه استدلال می شود که ترتیب ارائه شده پایه و اساس نظم و ثبات در هر جامعه ای (از جمله جوامع مدرن و «جامعه بین المللی» است).
وضعیت می تواند ریشه در قدرت داشته باشد به این معنی که مثلا عامل «الف» برای اینکه بر عامل «دال» تاثیر بگذارد از عامل «ب» بهره می گیرد. اما وضعیت (به معنای مقام و جایگاه) در بسیاری از مواقع همان قدرت تعبیر می شود که نتیجه حاصل از آن قشربندی اجتماعی است.
بنابراین وقتیکه ما از قدرت هژمونیک آمریکا صحبت می کنیم باید مشخص کنیم که دقیقا کدام یک از سه معنای گفته شده مد نظرمان است. آیا مقصودمان استیلای قدرت، رهبری یا جایگاه است.
*برخی اندیشمندان نظیر «رابرت کوهن» بر این باورند که آمریکا از دهه ۱۹۷۰ به بعد، در مقام یک هژمون جهانی شاهد تنزل جایگاه بوده است. موضع گیری شما در این باره به چه نحو است؟
نخست باید به این نکته اشاره کنم که کوهن که بیش از هر چیز از بابت آثاری که درباره هژمونی با استناد به معنای دوم (رهبری) نوشته است، شهرت دارد؛ موقعیتی به مراتب پیچیده تر و ظریف تر از آنچه که شما برایش متصور می شوید دارد.
در سال ۲۰۱۲ میلادی، وی گفت «تنها ایالات متحده است که از توانایی مادی و اتحاد سیاسی برای رهبری مداوم جهان برخوردار است» و این سوال را مطرح کرد که «آیا آمریکا در قالب یک جامعه توانایی ایجاد انسجام سیاسی و ارداه طراحی و اجرای راهبرد رهبری پایدار در قرن ۲۱ را دارد؟»
کاملا واضح است که وی چند سال پیش این مقوله را در قالب یک سوال بی جواب مطرح کرد و از دید من، وی کما فی السابق برداشت مشابهی از آن دارد. (نقل قول های ذکر شده از کتاب کوهن با عنوان «هژمونی و بعد از آن: چه چیزی می توان درباره آینده رهبری جهانی آمریکا گفت؟» سیاست خارجی، جلد ۹۱، شماره ۴ که به صورت آنلاین هم موجود است، گرفته شده است.)
اما در باره موضع گیری خودم باید بگویم که اگر ما هژمونی را به معنای استیلای قدرت در نظر بگیریم، به طور قطع آمریکا بعد از پایان جنگ سرد، آن را در برهه ای از زمان تجربه کرده است –برهه ای که مشروط و زودگذر بود. اما پدیده زوال به همه دلایل کافی به زودی آغاز شد.
حال اگر هژمونی را به معنای دوم یعنی رهبری در نظر بگیریم، موضع من تا حد زیادی به موضع کوهن شباهت دارد.
چنانچه زوالی در رهبری آمریکا مشاهده شود، دلایل اصلی آن عدم انسجام (گسست) سیاسی و فقدان اراده است و این مختص آمریکا نیست. هیچ کشور دیگری نیز انسجام یا اراده رهبری، آن هم فراتر از محدودیت های منطقه ای خود را ندارد.
اما اگر به هژمونی آمریکا از زاویه جایگاه برتری که در نظم موقعیتی جهان اشغال کرده است، نگاه می کنیم؛ مطمئن نیستم که هنوز تغییری در آن ایجاد شده باشد. این سوال که آیا آمریکا موقعیت خود را در نظم جهانی از دست داده است به اندازه این سوال که آیا دیگر دولت ها خود را به جایگاه برتر آمریکا رسانده اند یا خیر، اهمیت ندارد و در این مورد، پاسخ چندان روشن نیست. با در نظر گرفتن تعابیر صرفا گلوبالیزه و جهانی، جواب خیر است. اما اگر دنیا را به طور مشخص آن گونه ای که در یکی دو دهه اخیر بوده است، در نظر بگیریم؛ جواب آری است. می توان فرض کرد که آمریکا، آلمان، چین، هند، روسیه و شاید حتی ایران انجمنی (کلوبی) از هژمون های منطقه ای را تشکیل دهند که هر یک به مرور زمان احترام به حوزه های نفوذ منطقه ای دیگران را فرا می گیرد.
*چگونه از موضع خود البته اگر بر این باورید که آمریکا با زوال روبروست، دفاع می کنید؟
دستکم به نگارش یک یا در واقع سه کتاب نیاز است تا من موضع خود را مبنی بر اینکه آمریکا قابلیت مانور دادن و خودنمایی در امور جهان را از دست داده است، بیان کنم بی آنکه لزوما توانایی رهبری یا جایگاه برتری خود را در بسیاری از ابعاد از دست داده باشد. حتی در این حالت هم نمی توانستم پاسخگوی این سوال بزرگ باشم که آیا به طور کلی دولت ها استیلای قدرت، توانایی رهبری و جایگاه خود را در جهان امروز از دست داده اند.
*هژمونی آمریکا در چه حوزه هایی بیش از همه رو به زوال رفته است؟
اگر واژه «بیش» را در تناسب با دیگر دولت ها بسنجیم، آنوقت می توانیم این زوال را در توانایی آمریکا به واداشتن دیگر دولت ها به پذیرفتن خواسته هایش به زور تهدید یا توسل به نیروی نظامی و تحریم های اقتصادی بررسی کنیم. اما باید با یادآوری ویتنام به این نکته اشاره کنم که این مساله چندان جدیدی نیست. سوال واقعی این است که آیا این معیار سنتی استیلای قدرت حق مطلب را در باره مسائل امروزی ادا می کند. اما اگر واژه «بیش» را نسبت به دیگر جوامع بسنجیم، این زوال می تواند در اعتبار آمریکا برای مدیریت اقتصاد جهانی سنجیده شود. از این رهگذر سال ۲۰۰۸ (اشاره به بحران اقتصادی این سال) همه چیز را تغییر داد.
* آیا شما رابطه ای بین زوال قدرت هژمونیک آمریکا و بحران های خاورمیانه می بینید؟
اگر هژمونی را به مانند کوهن تعریف کنیم- یعنی در قالب یک رهبری سیاسی- در آن صورت پاسخ به طور قطع مثبت است. بله، رابطه ای وجود دارد.
البته گفتن چنین مطلبی به منزله راه یافتن به عمق حوادث خاورمیانه نیست. اگر هژمونی را آنگونه که من مایلم تعریف کنیم- یعنی در قالب یک نظم موقعیتی- در آن صورت می توان گفت که خاورمیانه دهه ها سال است که دیگر در این مقوله نمی گنجد. بگذارید توضیح مختصری در این باره بدهم. با توجه به موقعیت خاص رژیم صهیونیستی که از قوانین حفاظتی آمریکا و وابستگی آن به نفت منطقه به عنوان بخشی از ذخایر انرژی جهانی، نفع می برد؛ ثبات نظم موقعیتی جهان (که در هر صورت به نفع اغلب دولت ها است) حصر خاورمیانه و اعمال قوانین مجزا برای آن را می طلبد.
در واقع، خاورمیانه از چنان وضعیت غیر عادی برخوردار است که به سلب هرگونه جایگاهی برای آن در سیستم فعلی هژمونی جهان منجر می شود. من احتمال اندکی می بینم که این وضعیت در آینده ای قابل پیش بینی تغییر کند.