آمريكا و غرب اگر چه مدعي هستند كه تروريسم بد است و بايد با آن مبارزه نمود اما مشكل ما با آنها سر تعريف از تروريسم است چنانچه همه مي‌دانند كه جمهوري اسلامي ايران بزرگترين قرباني تروريسم است حال آنكه آمريكا و غرب ماواي اين تروريسم‌هايي است.

 

به گزارش تیتر آزاد به نقل از گلستان ما ؛  مرحوم شريعتي به نقل از ژان پل سارتر، نقل مي‌كرد:«ما روشنفكران جهان سوم را سالي يكبار دعوت مي‌كنيم و در اين مجمع به آنها مي‌فهمانيم كه چطور بايد بينديشند و. .. آنان در كشورهاي خويش بلندگوي ما مي‌شوند...» طبيعي است كه در چنين حالتي آنها بايد مقلِد باشند تا مقلَد در حالي كه در جامعه خودشان پوز روشنفكري و انتلكتوئلي سر مي‌دهند و مي‌گويند: «روشنفكري يعني نقادي! ما اهل علميم و حوزه هست‌ها از بايد‌ها منفك است!!!»

اين عده اگر چه در داخل اداي روشن فكران را در مي‌آورند اما تنها مقلد محسوب مي‌شوند چرا كه در قبال ارزشها و فرهنگ خود موضعي انتقادي در پيش مي‌گيرند اما در برابر فرهنگ غربي يك مصرف كننده محسوب مي‌شوند كه آنهم انديشه‌هاي دسته دوم را مصرف مي‌كنند

روشن فكرهايي كه بدون توجه به مباني انديشه‌هاي غربي و توجه به اين نكته كه اين انديشه‌ها در غرب به دليل وجود زمينه‌هاي تاريخي، فرهنگي و اجتماعي به وجود آمدند نه اين كه از سر تفنن شكل گرفته باشند؛ بي‌هيچ تفكري مبلغ انديشه‌هاي غربي مي‌شوند و مثلا اداي پوپرو و دريدا و چه و كه را در مي‌آورند و مي‌گويند: ما قرائت نداريم قرائت‌ها داريم و حقيقت نسبي است و ما با ويراني معنا مواجه هستيم و. .. (همان پلوراليسم جان هيك، هرمونوتيك هايدگر و ديكانستراكشن دريدا و. ..) ولي غافلند از اين كه در حوزه فلسفه و علم بر سر اين مفاهيم و نظريات بحث‌ها شد، اما آنها خود تنها يك برداشت را به عنوان حقيقت محض پذيرفته‌اند چنانچه مي‌گويند دموكراسي ديني و غير ديني ندارد و يا حقوق بشر ارزش جهاني است نه اين كه بگوييم ليبرالي است!! و اهل چون و چرا را به خشونت گرايي و تحجر محكوم مي‌كنند!!

اين مقدمه را عرض كردم تا به موضوع اصلي برسيم كه همان ايدئولوژي و نسبت آن با خشونت به خصوص بحث تروريسم هست كه به مانند مفاهیم ديگر دربست پذيرفته‌اند و چنان مسحور تمدن جديد شده‌اند كه گويي قبله آنان محسوب مي‌شود و جهان ديگري نيست و به تعطيلي عقل پرداختند!!!

همه ما مي‌دانيم كه فاشيسم امروز در ادبيات سياسي بار معنايي منفي دارد (چون ماركسيسم) اما از آن جا كه بر ملي گرايي نيز اطلاق مي‌شود بار معنايي منفي بيشتري دارد بر هر حال امروز به اين دليل اين 2 نظام را طرد مي‌كنند كه ايدئولوژي گرا بودند!! (و مگر نه اين است كه ليبراليزم خود امروز تبديل به ايدئولوژي شده؟!) و چنين استدلال مي‌كنند كه اين‌ها ايدئولوژي بودند(مقدمه صغري) ايدئولوژي به خشونت كشيده مي‌شود چون راه را براي گفتگو مي‌بندد) مقدمه كبري) پس حكومت ايدئولوژي به توتاليتاريسم مي‌انجامد (نتيجه) بعد در رسانه‌هاي خود بوق و كرنا مي‌كنند و روشن فكران ما هم دربست مي‌پذيرند در حالي كه اولا به قول سيد حسين نصر هر ايدئولوژي به خشونت منتهي نمي‌شود چرا كه از سويي ايدئولوژي‌ها فوق اومانيستي بودند نه الهي، علارقم اين بايد نكته ديگري را هم گوشزد كرد و اين كه اگر ايدئولوژي يا ايدئولوژي‌هايي به خشونت متوسل شوند آيا بايد در مورد همه ايدئولوژي‌هاي ديگر به چنين نتيجه‌اي رسيد و چنين حكمي داد؟!

پس چنانچه ماركس گفته بود: «هر آنچه سفت و سخت است دود مي‌شود و به هوا مي‌رود» نيست!! ثانيا اين ايدئولوژي‌ها زاييده اومانيسم و مدرنيته بودند و بنيانگذاران آن هم غربي لذا اگر قرار شود نتيجه‌اي بگيريم اين نفي اومانيسم و مدرنيته است كه چنين انديشه هایی بنيادگرايانه از آن متولد شده‌اند و چنان فاجعه‌اي را در قرن 20 به وجود آوردند كه حدود 100 ميليون در دو جنگ جهاني مردند!!

بگذريم از اين كه اين ايدئولوژي‌ها در زمان خود ميليونها طرفدار داشتند و امروز نيز چنانچه اشارت رفت ليبراليسم خود تبديل به ايدئولوژي شده حال با بيان اين مقدمه دوم(!) به سراغ موضوع اصلي مي‌رويم كه تروريسم باشد!!!

جهان غرب امروز تعريف و برخورد خاصي از تروريسم مي‌كند و ديگران ـ جهان غير غربي ـ را نيز به قبول و تبعيت از آن وا مي‌دارد چنانچه در تعريف از تروريسم از سويي آن را مساوي با بنياد گرايي ديني (به خصوص بنياد گرايي اسلامی مي‌داند و در برخورد با آن نيز چنانچه از تعريف هويداست برخوردي دوگانه مي‌كنند!!!

چنانچه اسرائيل به عنوان سمبل تروريسم دولتي قلمداد مي‌شود اما آمريكا و جهان غرب نه تنها هيچ واكنشي عليه اين رژيم از خود نشان نمي‌دهند بلكه از آن حمايت هم مي‌كنند و ـ وتوهايي كه آمريكا در شوراي امنيت در حمايت از اسرائیل كرده همين طور حمايت مالي و نظامي و سياسي و تبلغاتي در جنگ 33 روزه اسرائيل با لبنان مثال كوچكي است ـ يا حمايت بي‌حد و حصري كه از سازمان مجاهدين خلق ـ منافقان ـ مي‌كنند يا كشتار مسلمانان توسط صرب‌ها در دهه گذشته كه با هماهنگي كامل با غرب شكل گرفت، مبين اين ادعاست كه آمريكا و غرب اگر چه مدعي هستند كه تروريسم بد است و بايد با آن مبارزه نمود اما مشكل ما با آنها سر تعريف از تروريسم است چنانچه همه مي‌دانند كه جمهوري اسلامي ايران بزرگترين قرباني تروريسم است

حال آنكه آمريكا و غرب ماواي اين تروريسم‌هايي است كه ملت ايران قرباني اعمال آنانند و در اين سوي مرزها هستند روشن فكراني كه هنوز علمدار آنان در اين سرزمين‌اند!! روشن فكراني كه علی رقم همه ادعاها هنوز از فهم حقيقت غرب و ماهيت مدرنيته غافلند و كاملا غرب زده هستند!!

گويي تعريف تروريسم از نگاه آنها به اين معني است كه هر پديده‌اي كه منافع يا اعتقادات آنها را به چالش بكشاند يا با خطر روبرو كند بايد به عنوان تروريسم قلمداد شود!! چنانچه آن را مساوي با بنيادگرايي ديني (اسلامي) دانسته‌اند در حالي كه اولا در اسلام بنيادگرايي وجود ندارد

اگر هم امروز در جهان اسلام به خصوص خاورمیانه بنيادگرايي موسوم به اسلامي شكل گرفته مربوط به اسلام و جوامع اسلامي نيست چنانچه از زمان حضور آمريكا در منطقه تروريسم شكل گرفته وگرنه تا 2 دهه پيش، از اين واژه در ادبيات سياسي نشاني نبود و پديده‌اي هم تحت اين عنوان وجود نداشت ـ هر چند كه ما به مصداق‌هاي بارز آن در نظام بين الملل اشاره كرديم (اسرائيل) ـ و اگر هم امروز چنين پديده‌اي به وجود آمده از دو حالت خارج نيست:

يا بايد آن را واكنش خرده فرهنگ‌ها (ناسيوناليسم‌هاي ولايتي) در برابر زياده خواهاي غرب دانست كه امروزه همه فرهنگ‌ها را دارد در خود هضم مي‌كند ومدرنيته را جهاني كرده و اين جا بايد به اين جمله نصر اشاره كنم كه گفته «بنيادگرايي ريشه در مدرنيته دارد» 

حالت دوم همان سناريوي غربي است كه با حمايت مالي عده‌اي را مي‌خرد و مامور مي‌سازد در منطقه‌اي نا امني ايجاد كنند تا آنها به عنوان كدخداي اين دهكده جهاني براي ايجاد امنيت(!) و هدف مبارزه با تروريسم به هر كجا كه دلشان مي‌‌خواد لشكر بكشند(!) و در اين بين پيداست كه هر كه با آنان نباشد بر آنان خواهد بود و سرنوشت آنها كه با او نيستند

حداقل متهم شدن به خشونت گرايي و تحجراست و سهم روشنفكران وابسته نيز در اين جامعلوم مي‌شود كه چگونه با معرفي ارزش‌هاي غربي و ترويج آنها در جامعه خود به روند جهاني شدن ـ بخوانيد جهاني سازي و غربي كردن جهان ـ در حوزه فرهنگي به عنوان يك خدمت گذار و چنانچه در ابتداي اين نوشته به آن اشارت رفت به عنوان بلندگويي همت مي‌گمارند كه اگر چنين نباشند هرگز از آنها به عنوان روشن فكر ياد نمي‌شود و اين توهيني بزرگ به آنها محسوب مي‌شود!!!

حسین پایین محلی

0003168

انتهای پیام/