در فیلم فروشنده یک شهر بی نظام به تصویر کشیده شده است. برای آنان که در ونکوور صف ایستاده اند که این فیلم را ببینند، هرگزبرایشان ذهنیت خوشایندی از ایران ایجاد نخواهد شد.
به گزارش تیتر آزاد به نقل از گلستان ما، فیلمی که ابتدا با تصویری از یک تخت دو نفره شروع می شود و مخاطب را تا پایان فیلم با خودش می کشاند. پیرنگ داستان فروشنده ماجرای یک زوج است به نام رعنا و عماد. عماد معلم ادبیات است و هر دو تئاتر بازی می کنند. یک شب به دلیل خطر ریزش ساختمان مجبور به ترک منزلشان می شوند. خانه ای را برای اجاره به آنها معرفی می کنند که مستاجر قبلی آن،زنی روسپی بوده است و از این ماجرا به عماد و همسرش چیزی نمی گویند.
دودش در چشم این دو می رود و مردی که قبلا در این خانه با آن زن بدکاره رابطه داشته، زنگ منزل عماد را می زند. رعنا چون منتظر عماد است، بدون اینگه گوشی اف اف را بردارد، درب را باز میکند و وارد حمام می شود. مرد هم وارد حمام شده و به رعنا تعرض می کند. عماد قصد دارد به پلیس اطلاع دهد اما رعنا اصرار می کند که دوست ندارد کسی مطلع شود حتی پلیس و ازآنجا عماد می شود پلیس قصه و با یک سیلی خشک و خالی تسویه حساب می کند!
در اصول داستان نویسی تلاش بر این است که هرچه حشو و زائد است را حذف کنند و وقت مخاطب را بیهوده تلف نکنند. متاسفانه در فروشنده، قسمتهایی گنجانده شده که با حذف کردنش هیچ آسیبی به استخوان بندی داستان وارد نمی شود و در عوض نوع نوشتار فیلم نامه به صورتیست که در مقام اجرای نمایشی از باور پذیری دور می شود و صرفا تصویر، به فریاد این خلا داستانی می رسد.
به عنوان مثال: پس از واقعه، آنجایی که عماد یک دسته کلید روی مبل پیدا می کند و در کوچه روی تک تک ماشین ها امتحان می کند و کلید را می چرخاند اما نه درب باز می شود و نه ماشینی دزدگیرش روشن می شود و نه کسی به او می گوید آقا چه خبره؟! دارید چیکار می کنید؟!
شاید در توصیفات داستانی بتوان این صحنه را با ترس و اضطراب بازگو کرد اما در تصویر اصلا باور پذیر نبود! و یا درابتدای فیلم، بیل میکانیکی در حال گود برداری است و همین عامل اصلی احتمال ریزش منزل است و از این رو ساختمان را نیمه شب با تشویش و نگرانی تخلیه میکنند اما این سوال ایجاد می شود که آیا در نظام شهری چنین پدیده ای واقعا در آنوقت از شب، آنهم چسبیده به ساختمان مسکونی واقعیت دارد؟! در این فیلم یک شهر بی نظام به تصویر کشیده شده است. برای آنان که در ونکوور صف ایستاده اند که فروشنده را ببینند، هرگزبرایشان ذهنیت خوشایندی از ایران ایجاد نخواهد شد.
فیلم «فروشنده» بیش از ۱۰ هزار نفر را به میدان ترافالگار لندن کشاند
در اوایل فیلم عماد را سوار بر تاکسی میبینیم که کنارش خانمی میانسال نشسته است و از عماد میخواهد که کمی جمع تر بنشیند و نهایتا آن خانم از راننده می خواهد که بایستد تا بتواند جایش را با پسر نوجوانی که جلو نشسته است عوض کند.از قضا، آن نوجوان از شاگردان عماد است.فردای آن روز به عماد می گوید:دیروز از اینکه آن خانم به شما تهمت زد، من خیلی ناراحت شدم و به او گفتم که شما معلم ماهستید و...عماد پاسخ می دهد:!مطمئن باش امین جان !حتما یه مردی تو تاکسی قبلا این رفتار رو با این خانم کرده که حالا فکر میکنه هرکی بغلش میشینه حتما یه قصد و غرضی داره!غصه نخور صد سال اولش سخته!
این پاسخ عماد طوری القا می کند که اگر در تاکسی، خانمی از نشستن در کنار مردی موذب بود و چنین درخواستی از راننده داشت مبنی بر اینکه جلو بنشیند، پس مطمئنا زنی دست خورده و آسیب دیده است! در صورتیکه در دین ما ، روابط بین محارم و غیر محارم کاملا تعریف شده است. در این فیلم روابط آنقدر راحت است که همه همدیگر را به اسم کوچک صدا می کنند و تنها حریمی که خصوصی محسوب می شود مسائل زناشویی است!
در بخشی از فیلم، تمرین تئاتر را می بینیم که صنم نقش یک زن فاحشه ای را بازی می کند که از حمام خارج می شود و به عماد که نقش مقابلش را بازی می کند می گوید:من که نمیتونم لخت برم بیرون! در حالیکه بارونی قرمز به تن دارد.بازیگر دیگری که روی راه پله نشسته است وسط تمرین تئاتر پوزخندی می زند و تئاتر به این علت قطع می شود...وقتی علت را می پرسند می گوید: با بارونی از توی حموم اومده بیرون میگه من نمیتونم لخت برم بیرون... خب آدم خنده اش میگیره... این خنده در واقع خنده ای موزیانه به قوانین جمهوری اسلامی ایران است نه بارونی قرمز صنم! اگردر آرزوی رسیدن به وضعیت "مارتین باتلر "هستید و ساخت فیلمی همچون فیلم "تانا "را در ذهن می پرورانید، باید بگویم که در ایران فیلمی با پوشش انسانهای نخستین نمی توانید بسازید حتی اگر برای عقل خودتان ادله ی منطقی ساخته باشید!
در پایان، عماد آن مرد متجاوز را پیدا می کند و با یک سیلی تسویه حساب می کند. پردازش تصویری در این بخش پایانی طوری جای حسن و قبح را عوض می کند که ببینده بیش ازآنکه دلش بخواهد مجازات مردی را ببیند که برای رعنا مشکلات روحی ایجاد کرده است دلش برای آن مرد می سوزد، تا جایی که حتی بیننده طاقت دیدن سرخی جای سیلی روی صورت پیرمرد را ندارد و عماد را فردی جوشی و عصبی که کنترلش دست خودش نیست نشان می دهد. این فیلم می توانست با قدم زدن رعنا در کوچه تمام شود اما صحنه پایانی که می بینیم ، لحظه ی گذاشتن کلاه گیس روی سر رعناست و این هم از آن حشو های اعتراضی است و نمی تواند بی ربط با اعتراض های کاناپه ای کیانوش عیاری باشد!
علی ای حال فیلمی است که ساخته شده اما نه بار فرهنگی برای نظام داشت و نه شناسنامه ی خوبی از یک ایرانی در خارج از کشور محسوب می شود.تنها نکته آموزنده ی این فیلم این است که برای حفظ امنیت هرگز قبل از برداشتن اف اف درب را باز نکنید که البته این هم بدیع نبود و سالها قبل در قصه ی بزبز قندی شنیده بودیم!
متاسفانه این فیلم چهره غیر واقعی و سیاهی از نظام برای دنیا می سازد و به پروژه اسلام هراسی و ایران گریزی می تواند کمک شایانی کند.
وقتی ترامپ ممنوعیت ورود ایرانیان به آمریکا را اعلام کرد، عده ای ریزعلی وار، از نرفتن به آمریکا و عدم شرکت در مراسم اسکار دم زدند! گفتیم اگر بروید هم راهتان نمی دهند!گفتند: نه خیر!برای ما ممنوعیتی نیست و ما خودمان نمیخواهیم برویم!یک سوال:چرا برای شما استثنا قائل می شوند؟! مگر شما ایرانی نیستید؟!
حال قرار است دو نفر به نمایندگی از عوامل فیلم فروشنده، برای شرکت در مراسم اسکار شرکت کنند. دو فردی که سالهاست در حال خدمت به آمریکا هستند و از دولتی حقوق می گیرند که در خیابان های تهران، برای خالی کردن گلوله های اسلحه شان بر سر دانشمندان ایرانی، نقشه می کشند و هزینه می کنند! دانشمندان ایرانی که در خاک وطن دانشمند شدند و به جرم داشتن علم فیزیک هسته ای از بودن در کنار فرزندانشان محروم شدند!
آن آقای پروفسوری که به عنوان نماینده معرفی کردید تا احتمالا اسکار شما را بگیرد، کسی است که خودش را لادین معرفی می کند و هنوز با آنکه خودش را یک کیهان شناس می داند،خدا را نفی می کند و پیرو تئوری استیون هاوکینگ است!
نماینده دوم هم ، خانمی است که لسانا مسلمان است اما حداقلیات پوشش دینش را نمی داند و در مقابل دوربین، شستن موهایش با آب در فضا را یک افتخار می داند...
ایران متعلق است به آن بانوی جودوکاری که با چادرش روی سکوی قهرمانی می ایستد و متعلق است به آن مرد قهرمانی که فیزیک پلاسمای آمریکا را رها کرد و در دهلاویه جاویدان شد...
نمایندگان کشور من، امثال شهید ایوب وکیل آزاد هستند که خرمشهر خونین را به جورجیای آمریکا ترجیح دادند و به حیات طیبه رسیدند.
ایران به خون شهدایش سرافراز است نه یک مجسمه ی طلایی
به قلم فهیمه مومن یساقی
انتهای پیام/