ارسطو، مقابل کسانی میایستد که به مردم توصیه میکنند که چون انسان و فانی هستیم، بیایید تنها در فکر چیزهایی باشیم که انسانی و فانی هستند.
به گزارش تیتر آزاد، روزنامه «رسالت» در سرمقاله شماره امروز خود به قلم حامد حاجیحیدری نوشت:
قضیه. پیرو بحثهایی که پیش از این، در همین سرمقالهها راجع به زمینههای تئوریک انتخابات 96 و با تمرکز به موضوع مهم تحلیل «بحران اشتغال» داشتیم، باید تبعات بحثهای اصولی در زمینه تأثیر عظیم ماشینهای دیجیتال را در سایر زمینههای مهم در سیاست اجتماعی را بسنجیم.
تز اصلی این گفتار، آن است که به تبع دگرگونی عظیم در فناوری، اتوماسیون، و بویژه فناوری سایبر، نحوی زیر و رو شدن در برداشتهای بنیادین ما در علوم انسانی و بویژه در علم اقتصاد رخ داده است که لا جرم، برداشت ما از مفاهیم زیربنایی شهروندی، طبقه متوسط و زیست جهانی را دگرگون و زیر و رو خواهد کرد. فی الجمله این که، وجه فرهنگی و اطلاعاتی این مفاهیم بر وجه اقتصادی این مفاهیم زیربنایی در علوم انسانی، کاملاً غالب و فائق میآید.
بازتاب این دگرگونی در سطح داخلی با محوریت مفهوم «شهروند طبقه متوسط» آن است که این سکتور اجتماعی اصلی را دیگر نمیتوان به سادگی با خصلتهای اقتصاد خدماتی و یقه سپیدی، یا انفعال و عملکرد تودهوار سیاسی، یا ایدئولوژی زدایی فرهنگی شناسایی کرد.
اولاً، «شهروند اجتماعی متوسط» به مثابه یک قشر گسترش خواهد یافت؛ ثانیاً، به لحاظ اقتصادی، پیگیر بالاترین مشارکت با ماشینها در تقسیم کار اجتماعی خواهد بود؛ ثالثاً، به لحاظ سیاسی و با مدد ماشینها، قابلیتهایی دو چندان خواهد یافت؛ و رابعاً، به لحاظ فرهنگی به سوی فرامادیگرایی گسیل خواهد شد.
در مجموع، به رغم تلقی متداول در علوم اجتماعی متعارف عصر صنعتی، که در آن شهروند طبقه متوسط با انفعال شناخته میشد، در شرایط جدید، «قطاع اجتماعی متوسط» با خصلتهای عمیقاً فرهنگی، تعیین کننده مهمی در روندهای فرهنگی و مدنی و سیاسی و اقتصادی خواهد بود.
بازتاب مهم این فرض در سطح جهانی آن است که آن چه موازنههای جهانی را خواهد ساخت، به نحو متمایزی، قدرت فرهنگی و اطلاعاتی خواهد بود و نقش قدرت اقتصادی در میانمدت و بلندمدت تضعیف و نهایتاً قابل صرفنظر کردن خواهد شد.
زیربنای نظری
زیربناییترین مفهوم تحلیل اقتصادی پس از آدام اسمیت، مفهوم مهم «تقسیم کار» است. بر این اساس، سالهاست که ذهنها درتحلیل بحران اقتصادی عمیقی که از 1997 تا کنون، به تناوب، گریبان جوامع مختلف و اقتصاد جهان را گرفته است، سرگرم بالا و پایین کردن سه جنبه «تقسیم کار»، یعنی متغیرهای «تورم» و «رکود» و «بهره وری نیروی کار» هستند؛ و نتیجهای چندان به دست نمیآید.
در پارادایم اقتصادی که با آدام اسمیت گشوده شد، و در آن بر «تقسیم کار» به عنوان منشأ اصلی ثروت ملل تأکید گردید، سه متغیر «تورم» و «رکود» و «بهره وری نیروی کار»، موازنههای اصلی را ایجاد میکردند. اما اکنون،دیگر این موازنهها جوابگو نیستند. دقیقاً چه روی داده است؟
در بدو امر، به نظر میرسد که بحران انرژی جهان، تأثیر عمیقی بر این آشفتگی داشته است. بحران انرژی که از جنگ خلیج فارس آغاز شد و بعد هم با نبردهای پیشدستانه پسآیند واقعه یازدهم سپتامبر 2001 وخیمترگردید، مستقیم و غیر مستقیم، خسارت سنگینی بر روند اقتصادی و انسانی جهان بر جای گذارد و موازنه سه متغیر را به هم ریخت.
اما،برداشت من این است که ما با یک واقعیت ریشهایتر مواجهیم که عمق عمیق بحرانهای اقتصاد جهانی را موجب شده است؛ این که حضور فزاینده ماشینها در فرآیند تولید نادیده گرفته شد، و البته در آن وقت معاصر آدام اسمیت کم و بیش قابل نادیده گرفتن هم بود.
آدام اسمیت، در مقابل فیزیوکراتها نشان داد که اگر عوامل تولید یک کارخانه مثالی سوزن سازی را در کنار تقسیم حداکثری کار قرار دهیم، سهم کار تقسیم شده و تخصصی شده در تولید ارزش اقتصادی، آنقدر بالا خواهد رفت که میتوان سهم سایر عوامل مانند زمین و ذغال سنگ و سنگ آهن و ... را تقریباً نادیده گرفت و حذف کرد، و پذیرفت که منشأ اصلی ثروت ملل، «کار» است.
در کارخانه مثالی آدام اسمیت، از ماشینهای پیشرفتهای که کار انسان را تحت الشعاع قرار میدهند و رفته رفته یا ناگهان از شمار کارگران میکاهند، اثری نبود. ولی، امروز، باید اذعان کنیم که ماشینها، نه تنها شرکای کنش اجتماعی در تولید ارزش اقتصادی هستند، بلکه سهمشان به اکثر عوامل تولید فائق آمده است، ولی، همچنان از آنها اثری در تحلیلهای اجتماعی نیست، و تلقی مرسوم آدام اسمیتی از «تقسیم کار»، هنوز زیربناییترین مفهوم ادبیات علوم اجتماعی است.
به رسمیت شناختن و تحلیل سهم فائق ماشینها در تولید ثروت ملل، آن دگرگونی پارادایمی است که باید در علم اقتصاد و بالطبع، سایر علوم اجتماعی صورت گیرد. باید سهمی بسزا برای ماشینها در تحلیلهای اجتماعی و اقتصادی گشود. علوم اجتماعی را باید بر مبنای موازنههای سه گانه تازه، میان (1) «کار انسان» و (2) «کار ماشین» و (3) «فراغت انسان»، مجدداً معماری نمود. مفهوم ارسطویی «فراغت»/ licere-leisure در این تحلیل، سرنوشت ساز است.
معقول نیست که انسان، ماشین را از آن روی که جا را برای کار انسان تنگ میکند، خصم بپندارد، و از «اقتصاد کاربر» در مقابل «اقتصاد ماشینی» دفاع کند؛ بلکه باید ماشین را به عنوان دستاورد تمدن انسانی،و به مثابه وسیلهای برای گشودن میدان «فراغت» برای انسان، مغتنم شمرد. اوکه ماشین را خصم انسان میپندارد، جوهر انسان را در کار مادی میبیند، غافل از آن که اشرف عمل انسان، حکمت اندوزی و خیرخواهی و نیک کرداری است.
ارسطوی فیلسوف، آن مرد حکیم، به دنبال گشودن مجالی برای آتنیها بود، تا آنها را به «فراغت» به مفهوم «حکمت اندوزی» مشغول دارد. در زمان حیات ارسطو، بردگان، چنین مجالی را برای آتنیها میگشودند، و امروز، این امکان پدید آمده است تا آرزوی ارسطو با ماشینها محقق شود. در واقع، از یک دیدگاه ارسطویی، آن چه در میراث آدام اسمیتی اقتصاد مدرن، یعنی همان مضمون «تقسیم کار» مغفول است، مفهوم مهم و درخشان «فراغت» است. ما باید در ترتیبات اجتماعی تازه، جایگاه ویژهای برای فراغت بگشاییم.
برای ارسطو، «فراغت»، در کاربست عقل مندرج است؛ در کاربست عقل راجع به شریفترین موضوعات که میتوانند سعادت کامل انسان را در آنها یافت، به شرط آن که این کاربست عقل، به نحوی مستمر و جهت دار به سوی ادراک خیر کلی سو یافته باشد. چنین حیاتی، مبین عنصر الهی در انسان است.
ارسطو، در آن زمان، مقابل کسانی میایستاد که به مردم توصیه میکنند که چون انسان و فانی هستیم، بیایید تنها در فکر چیزهایی باشیم که انسانی و فانی هستند. امروز نیز، حامیان «ارزشهای فرامادی»/ Postmaterial Values، در مقابل میراث آدام اسمیت چنین اظهار دیدگاهی دارند. بر عکس «ارزشهای مادی»، تا آنجا که ممکن است، باید بکوشیم تا فانی بودن خود را کنار بگذاریم و هر چه میتوانیم صورت دهیم تا به حیاتی زندگی کنیم که عالیترین عنصر در ما تعیین میکند: «روح» به مثابه «پایگاه معنا» در برهان. زیرا به نظر میرسد که «خویشتن» واقعی هر یک از ما، در این قلمرو روحانی، یا همان «پایگاه معنا» ریشه دارد. پس، به زعم ارسطو، جای شگفتی است که ما حیات «خویشتن» راستین خویش را انتخاب نکنیم، بلکه به چیزهایی که بر آن عارض شدهاند تمرکز نماییم.
اصل مطلب
رانلد انگلهارت، در صدر پیمایش «ارزشهای جهانی»، که از سال 1981 آغاز گردیده است، جنبههایی از دگرگونی مورد بحث ما را در زمینه اهمیت فایق فرهنگ بازتاب میدهد، و به آن «جنبش فرامادیگری»/ Postmaterial Movement، اطلاق میکند. ملهم از انگلهارت، میتوان «جنبش فرامادی گری» و دگرگونیهای زنجیرهای هم عنان با آن را در ارتباط با نیازهای مشترک «فطری» (inherent concern of human being) تشخیص داد.
نیاز به احساس امنیت که توسط دولتهای ملی و دموکراتیک لیبرال و بعدها دولتهای ملی رفاهی تأمین میشد، به یک تحصیل حاصل بدل شده است. نیاز به توسعه اقتصادی که تابع بازار بود نیز، تا حد قابل قبول و ارضاء کنندهای تشفی یافته و حتی نیاز به مهار طبیعت در سایه تکنولوژی نیز اهمیت پیشین خود را از دست داده و حتی معکوس شده و جای خود را به حفظ میراث طبیعی و اجتماعی داده است. در نتیجه، مردم جوامع پس از خیز توسعه، در شرایطی قرار گرفتهاند که میتوانند از ترتیبات نهادی سه گانه دنیای مدرن، مندرج در دولت ملی، بازار، و تکنولوژی عبور کنند.
برداشت انگلهارت این است که این روندها به ظهور جهان بینی کمتر مکانیکی و ابزاری، و بیشتر فرهنگی و فرامادی منجر میشود؛ جهانبینی که به درک معنا و هدف زندگی انسان اهمیت بیشتری میدهد. از این قرار، در یک فورماسیون اجتماعی فرهنگیتر، میتوان گفت که در راه و رسم قشربندی در علوم اجتماعی متعارف، این، سهم و نقش خصال قشر متوسط فعلی است که در مقایسه با قشر کارگر یا قشر سرمایهدار افزونترمیشود، منتها با خصالی متمایز از آن چه که تا کنون بوده است.
«شهروند طبقه متوسط» در حال ظهور، یک شکل بندی فرامادی با ترکیب بسیار پیچیدهای از «سنت»ها و «رمزهای رسانهای» و «فرهنگ والا» و «فرهنگ عامه» و «فرهنگ عوام» خواهد بود. این، ترکیب، بسیار پیچیدهتر از آن است که بتوان از آتیه آن برآوردی ایستا ارائه داد. تخمین سر و شکل آن، مستلزم اسکن مداوم «رویداد»های فرهنگی است.
قدر مسلم، «قطاع اجتماعی متوسط» در حال ظهور،سرخورده از فقدان سایبان مقدس سنتها برای تأمین صمیمیت و جایگاه مناسبی برای گرایشهای معنوی و فطری، حاوی بازگشت نیرومندی به «سنت» خواهد بود، ولی این بازگشت، در قالبی متمایز از یک رجعت سر و ساده به سنت تحقق مییابد،هر چند که ابداً در تضاد با جهان سنتی نیز نخواهد بود.
عناصر و مؤلفههایی از سنت که بتوانند در این فضای جدید، تولید معنا و معنویت کنند، میتوانند بخشی مهمی از ارزشهای معنوی تازه را ترتیب دهند. اصرار انگلهارت آن است که نوعی بازگشت به «فطرت» در جریان است. کشف چنین خصالی در «شهروند طبقه متوسط» جهانی، در متن پیمایش «ارزشهای جهانی» شوکه آور بود و هست، و منجر به دگرگونی عظیمی در پایبستهای علوم اجتماعی خواهد شد.
نکته مهم آخر این است که «شهروند طبقه متوسط»، یک واحد تحلیل جامعه شناختی در مقیاس جهانی است، و مرزها و خصال ملی در آن، به میزان زیاد و فزایندهای رنگ میبازند. این، یک روند جهانی است که متأثر از فرآیندهای زیربنایی جهانی ارتباطات شکل میگیرد. یافتههای انگلهارت، از سال 1981، نشانگر جریانهای جهانی همگرا به سوی «ارزشهای فرامادی» است. بی گمان، این روندها پس از شکل گیری ارتباطات یوزر فرندلی اینترنتی و همچنین ارتباطات مبتنی بر بستر تلفن همراه، قویاً تشدید هم شده است. یافتههای انگلهارت، همگرایی در تمام اقتصادهای توسعه یافته و حتی در حال توسعه گذر کرده از مرحله خیز توسعه را محرز میکنند.
فرجام کلام
تأکید میکنم که در مورد آینده شکلبندی «شهروند طبقه متوسط» جهانی و در حال ظهور، نمیتوان برآوردی ایستا ارائه داد. آینده این گردونه بیمار، پیچیدهتر از هر نوع برآورد جزئی خواهد بود. یکی از نمونههای عوامل مخل پیش بینی آینده، بحران اقتصادی عظیم جهانی از سال 1997 تا کنون است.
مهمترین مانع بر سر راه اقتصاد جدید، که بیش از پیش به سوی «کار ماشین» سوق پیدا میکند، مسئله «انرژی» است. اقتصاد جهانی، خود به خود، در حال حرکت در مسیر جایگزینی کار ماشین به جای کار انسانی، و افزایش فراغت انسانی، بود، ولی،بحران انرژی از 1997 به بعد، روند آن را کند و در برخی موضوعات و موقعیتها متوقف کرد.
مجال ما در این مقال پایان یافته است. دریک جمع بندی شتابزده که منوط به حوصله مخاطب این سطور هم هست، معتقدم که در سطح ملی و در سطح جهانی، آنچه میتواند بحران اقتصادی و اجتماعی و «رکود» را تسکین دهد، رفع مشکل انرژی و تضمین دسترسی به انرژی ارزان و پاک است، و در بلندمدت، یک روند برنامه دار و مستحکم اخلاقی برای «تقسیم فراغت» در میان انسانها، و «تقسیم کار» میان ماشینها، اولویت برنامههای توسعه خواهد بود. این، واضحترین تصویری است که از آینده میتوان ترسیم کرد.
انتهای پیام/